همينقدر میتوانم بنويسم که آنچه به عنوان ِ يکنوع ذهنيّت ، و يک شکلدهندهی ِ رفتاری در امروز ِ جامعهی ِ ما ديده میشود ( و در حقيقت ، از چند سالی بعد از 57 آغاز شده ، و اکنون به گونهای ناباور شدّت يافته ) ، و آن عبارت است از : « خود را بودن » , « گليم ِ خود از آب کشيدن » ، « هر که در , ما دالان ؛ هر که خر ، ما پالان » , « فکر ِ نان کن که خربزه آب است » و ... ، برخلاف ِ آنچه ممکن است برخی متوهّم شده باشيم ، هيچ ربطی به مقولهی ِ مدرن ِ « فرديّت » ندارد .
اگر ناچار باشيم که برای ِ اين عارضهی ِ ويرانگر نامی جعل کنيم ، می توان آن را « لاک ِ انفراد » ، « تنهازيستی ِ ناچارانه » ، و از اين قبيل ناميد ؛ يا مثلاً : نفی و انکار ِ جامعه به قيمت ِ خود را بودن ؛ يا برعکس : خود را بودن ، به بهای ِ نفی و انکار ِ جامعه !
فرديّت که مقولهای کاملاً مدرن است ، چيزی است درست عکس ِ آنچه ما بدان گرفتار آمدهايم . فرديّت بر پايهی ِ « تشخّص ، تعيّن ، و تبلور ِ آزادی ِ فردی » در « جامعهای آزاد و دموکراتيک » بنا میشود و شکل میگيرد ؛ و منظور از آن ، نه تنها نفی ِ جامعه و جمع نيست ، بلکه درست برعکس : جامعهی ِ حقيقی عبارت است از اجتماع و همزيستی و همکوشی ِ فردهای ِ کاملاً آزاد و مستقل .
در انديشهی ِ زرتشتی ، میتوان ردّ ِپايی از چنين جامعهای سراغ کرد . بنا به آموزههای ِ زرتشتی ، انسان ، « خود » است و « خانواده » و « روستا – شهر » و « کشور » و « جهان » . هر انسانی در برابر ِ خود خويشکاری ِ ويژهای دارد ؛ همچنانکه در قبال ِ خانواده ، روستا – شهر ، کشور ، و جهان .
----------------------------13 شهريور تا 26 آبان ِ 85
&
خرد در سياست . گزيده و نوشته و ترجمهی ِ عزّتالله فولادوند . انتشارات ِ طرح ِنو . چاپ ِ دوّم ، 1377 .
?
[1] اگرچه امروزه همهی ِ ما ، هريک بهنوعی ، دچار ِ گرفتاری ، دغدغه ، و مضيقهايم ، امّا وضع ِ من تفاوت ِ کلّی دارد . گُمان میکنم در يادداشت ِ « شناختنامه » [ 1 ، 2 ] اشارهای کرده باشم ؛ امّا اينجا هم ناگزيرم تکرار کنم که از ميان ِ همهی ِ مشاغلی که در آغاز ِ جوانی میتوانستم اگر نظام ِ قدسی ِ اهريمن میگذاشت به آن بپردازم ، معلّمی را دوست داشتم ؛ امّا کارمندی ِ بانک – که از آن نفرت داشتم – نصيبم شد ( البتّه حالا ديگر نفرت ندارم ، که بماند ، برای ِ آن لهله هم میزند مهدی سهرابی ! بنگريد قدرت ِ شوم ِ هيولای ِ نفرتانگيز ِ دين ِ مَبين را ! ) . شش سال ادامه دادم ، و درست آنجا که بايد خودم را برای ِ پيشرفت آماده میکردم ، ناگزير از انتخاب شدم : کارمندی و بعد ... ، يا خواند و نوشت ؟
يکبار يکی از مديران از من پرسيد : تو شش سال است اينجا کار میکنی ، امّا هنوز کارمند ِ ما نشدهای ؛ چه علّتی دارد ؟ پاسخی ندادم ، امّا میفهميدم که دل جای ِ ديگری است .
با وجود ِ آگهی ِ دقيق از سرنوشت ِ عمومی ِ اهل ِ ادب و فرهنگ در اين سرزمين ، خواند و نوشت را انتخاب کردم و يک روز هم بی هيچ دليل ِ خاص ، سر ِ کار نرفتم . آن وقت 29 ساله بودم ( سال ِ 1369 ) . قرار گذاشتم که تا چهل سالگی در فکر چاپ و انتشار نباشم . شايد فکر میکردم که تا آن وقت جمهوری ِ اسلام خواهد برافتاد ! و حالا هر سطری که نوشته کردهام و میکنم ، سه حُکُم ِ اعدام از آن درمیآيد !!
اصل ِ تمرکزم روی ِ شعر و پژوهش ِ ادبی ( بهويژه نقد و تصحيح متون ، و واژهشناسی ) بوده ؛ امّا همهی ِ ما میدانيم که در جمهوری ِ اسلام ، اوّلاً فرهنگ تعطيل است ، ثانياً پولهای ِ به نام ِ فرهنگ ، فقط به مدّاحان و خودفروختگانان اختصاص دارد .
نتيجهاش اين شده که در اين 16 سال ، زندگی ِ ما به عُسرت گذشته ؛ و اين روزها به بدترين وضع ِ ممکن ِ خود رسيده . من ماندهام با مشتی قرض و ديگر هيچ . اوايل ِ سال ِ گذشته ، همسرم که دورهی ِ خيّاطی ديده ، و در اين سالها برای ِ خودش و بچّهها لباس دوخته ، و دستکارش عالی است ، و علاوه بر اين دورهی ِ دوزندگی ِ لباسزير هم ديده ، رفت و يک گوشه در همين حوالی ِ خانهی ِ اجارهايمان يک مغازهی ِ کوچک ِ ارزان اجاره کرد و نشست به کوک بر کوک زدن ؛ امّا فايدهای نداشت . بعد ناچار شد يک مشت خردهريز ِ هم بياورد برای ِ فروش . امّا پيداست که بدون ِ سرمايه نمیشود کاری از پيش برد .
خواهر ِ بزرگم از سيزدهچارده سالگی خيّاط بوده ( اوّل ِ دبيرستان رفت دانشسرای ِ مقدّماتی و معلّم شد و هوادار ِ مجاهدين بود و زندانی و اخراج شد ؛ و بعد فقط با يکیدوبار نامهنوشتن میتوانست برگردد امّا اين کار را نکرد ) . يکبار سالها پيش ، پسرعمويم که ساکن و شهروند ِ امريکاست و چند روزی آمده بود ايران ( يعنی همان طبس ) ، به خواهرم میگفت : اگر تو در امريکا میبودی ، لازم نبود خيّاطی بکنی ؛ فقط دمپای ِ شلوار که کوتاه و چرخ میکردی ، سه برابر ِ خرجتان درآمد داشتی ! – نمیدانم ما مردم چه جنايتی کردهايم که گير ِ اين قدسيان ِ اَن افتادهايم ، و بايد از ابتدايیترين حقوق ِ انسانی – يعنی حقّ ِ کار کردن – نيز محروم باشيم . اينجا همسر ِ من با بهترين دست و پنجه ، صد تومان هم در ماه درنمیآورد . ( بماند که ، در همين چند روز ِ گذشته ، از اجرائيّات ِ شهرداری ِ خمينی ِ قدس سرّه آمدهاند برای پلمپ ِ مغازه ؛ که چرا جواز ندارد ! و اينهمه برای ِ چيست ؟ شايد برای ِ شکايت ِ يک پفيوز باشد ، که در همين خيابان ِ چسونهی ِ فکسنی مشغول ِ دزدی است ، و با باز شدن ِ يک مغازهی ِ ديگر رسوا شده . امّا بيشتر فکر میکنم که از اطّلاعات ِ خمينی استعلام کرده باشند . آخر من کفرم را به پيشانیام الصاق کردهام . جاهايی که لازم بوده و کسی پا روی ِ اعصابم گذاشته ، به صدای ِ بلند فحش ِ زير و بالای ِ دين و آيينشان را هم دادهام . امثال ِ من نبايد آسايش و آرامش داشته باشند ؛ وگرنه حکومت ِ رذيله پايدار نمیماند . )
بگذريم ...
اگر میگويم وقت و حوصلهای ندارم ، واقع ِ امر اين است که وقت دارم ؛ 16 سال وقت داشتهام ؛ امّا وقتی بهخون ِجگرآلوده ؛ لبريز ِ زجر و دغدغه و مرارت و رنج . خوب گفته حافظ :
-------------------فلک به مردم ِ نادان دهد زمام ِ مراد
-------------------تو اهل ِ فضلی و دانش ؛ همين گناهات بس !
بيش از 3 – 2 هزار صفحه مطلب و يادداشت در زمينههای ِ مختلف ، روی ِ دستم مانده . پولی برای ِ تايپ ِ آن ندارم . بارها به خودم فشار آوردهام که کبريتی بکشم و آسوده شوم ( ديگران هم مدام اندرز میدهند که : اين که هيچ ؛ بايد کاری بکنی که پول داشته باشد ! ) ؛ امّا نمیتوانم . اهريمن دقيقاً همين را میخواهد : از ميدان بهدر کردن ِ يکبهيک ِ ما . وگرنه معنی ندارد اين همه فقر و ناچاری بر سر ِ ما باراندن ؛ و شب و روز به القاء ِ « گليم ِ خود از آب کشيدن » از هزار و يک کانال ِ خلای ِ « عربده – پک و پوز » پرداختن !
[2] عجيب است که ما جماعت بيشتر ِ مقولات ِ مطرح در دنيای ِ متمدّن و مدرن را وارونه فهم میکنيم . شايد هم تقصير از ما نيست و علّت ِ آن باز هم به شرايط ِ نکبتبار ِ سلطهی ِ اهريمن برمیگردد . جايی به يک نمونه از اين نوع ِ خاص از تفاوت ِ بنيادين ِ در حدّ ِ وارونگی ( در مقولهی ِ بسيار مطرح ِ « جبر و اختيار » ) اشارهای کرده و چار سطری از نوشتهی ِ استيس ( فيلسوف ِ انگليسی – امريکايی ) آوردهام .
سواد ِ نداشته ْ نمکشيدهی ِ من اجازه نمیدهد که پایام را بيش از گليم ِ خود دراز کنم . در کتاب « خرد در سياست » ( مجموعه مقالات ِ فلسفی ؛ گزينش و گزارش ِ فارسی از عزّتالله فولادوند ) ، در مقالهای راجع به جان استوارت ميل [ از ج . و . ن . واتکينز ] بخشی را مناسب ِ نقل ديدم ، که در آن از موضوع ِ « فرديّت و فردگرايی » سخن میرود :
« در باب ِ فرديّت » عنوان ِ فصل ِ سوّم ِ « در آزادی » [ يکی از مهمترين آثار ِ جان استوارت ميل ] است . پيام ِ ميل اين است که هريک از ما بايد انسانی « خودساخته » باشيم ، به معنای ِ کسی که عقايدش را خودش شکل میدهد و برنامهی ِ زندگیاش را شخصاً تنظيم میکند ، نه کسی که عقايد ِ دست ِ دوّم دارد و به همين راضی است که با مردم در شرايط ِ يکسان زندگی کند . در اين زمينه ، ميل حتّی حاضر به آفرينگفتن به افراد ِ غريباحوال و شگفترفتار بود ؛ ولو چنين کسان ، نه برای ِ رسيدن به هدفی فردی ، بلکه صرفاً برای ِ اين که با ديگران فرق داشته باشند اطوار و رفتار ِ شگفت بروز دهند . به نوشتهی ِ او : « در اين عصر و زمانه ، صرف ِ اين که کسی نمونهی ِ ناهمرنگی باشد ، و به صرف ِ اين که در برابر ِ رسم و عادت زانو خم نکند ، فیحدّ ِذاته خدمتی به شمار میرود . » چون « استبداد ِ افکار [ ِ عمومی ] » ، احوال و رفتار ِ نامتعارف را « سزاوار ِ نکوهش » میداند ، به همين دليل خوب است که « مردم شگفترفتار باشند . »
بايد توجّه داشت که ميل گرچه با شگفترفتاری موافق است ، ولی در حقيقت آن را از جهت ِ بههمزدن ِ رسوم و عادات ، ارزشمند میداند ، نه به خاطر ِ خود ِ آن . آنچه ميل واقعاً میخواست ، نفس ِ حالات و حرکات ِ غريب نبود ؛ مطلوب ِ او جامعهای بود که هر فردی در آن ، مطابق ِ قوا و استعدادهايی که دارد ، به شيوهی ِ متمايز ِ خودش زندگی کند . دلايل ِ ميل در اين جا مشابه ِ دلايلش در دفاع از آزادی ِ بيان است ؛ بدين معنا که هرچه تنوّع و تضاد ميان ِ شيوههای ِ زندگی ِ افراد بيشتر باشد ، احتمال ِ پيشرفت به سوی ِ کشف ِ شيوههای ِ بهتر ِ زندگی افزونتر است . به نوشتهی ِ او : « همانطور که تا نوع ِ بشر به حدّ ِ کمال نرسيده ، وجود ِ آراء و عقايد ِ مختلف سودمند است ، همچنين مفيد است که آزمايشهای ِ گوناگون در خصوص ِ زندگی ِ مردم وجود داشته باشد ؛ و تا جايی که سبب ِ آسيب و زيان به ديگران نگردد ، به انواع ِ شخصيّتها آزادانه ميدان داده شود ؛ و ارزش ِ شيوههای ِ گوناگون ِ زندگی ، تا هنگامی که کسی فکر کند درخور ِ آزمودن است ، عملاً به اثبات برسد . مختصر آن که ، مطلوب است در اموری که به ديگران مربوط نمیشود ، فرديّت مجال ِ عرض ِ اندام پيدا کند . »
[ ص 116 – 115 ]
( عکس ِ سه صفحه از کتاب : 115 ، 116 ، 117 )
بايد توجّه داشت که ميل گرچه با شگفترفتاری موافق است ، ولی در حقيقت آن را از جهت ِ بههمزدن ِ رسوم و عادات ، ارزشمند میداند ، نه به خاطر ِ خود ِ آن . آنچه ميل واقعاً میخواست ، نفس ِ حالات و حرکات ِ غريب نبود ؛ مطلوب ِ او جامعهای بود که هر فردی در آن ، مطابق ِ قوا و استعدادهايی که دارد ، به شيوهی ِ متمايز ِ خودش زندگی کند . دلايل ِ ميل در اين جا مشابه ِ دلايلش در دفاع از آزادی ِ بيان است ؛ بدين معنا که هرچه تنوّع و تضاد ميان ِ شيوههای ِ زندگی ِ افراد بيشتر باشد ، احتمال ِ پيشرفت به سوی ِ کشف ِ شيوههای ِ بهتر ِ زندگی افزونتر است . به نوشتهی ِ او : « همانطور که تا نوع ِ بشر به حدّ ِ کمال نرسيده ، وجود ِ آراء و عقايد ِ مختلف سودمند است ، همچنين مفيد است که آزمايشهای ِ گوناگون در خصوص ِ زندگی ِ مردم وجود داشته باشد ؛ و تا جايی که سبب ِ آسيب و زيان به ديگران نگردد ، به انواع ِ شخصيّتها آزادانه ميدان داده شود ؛ و ارزش ِ شيوههای ِ گوناگون ِ زندگی ، تا هنگامی که کسی فکر کند درخور ِ آزمودن است ، عملاً به اثبات برسد . مختصر آن که ، مطلوب است در اموری که به ديگران مربوط نمیشود ، فرديّت مجال ِ عرض ِ اندام پيدا کند . »
[ ص 116 – 115 ]
( عکس ِ سه صفحه از کتاب : 115 ، 116 ، 117 )
قربانت گردم شما دست روی اصلی ترین مشکل آن دیار فلک زده گذاشتهاید، ای کاش کسی بود که توانایی این را داشت تا بدون عوام فریبی این مساله را به گوش عوام فرو کند.
AntwortenLöschenتوی اون مملکت فلک زده هر کسی فقط به فکر خیش است به قول معروف کوسه به فکر ریش است.
مساله منافع جمع اصلا برای هیچ کس مد نظر نیست، پس از وبای حکومت اسلامی هم که وضع از این هم بدتر شده سابق حداقل اگر منافع جامعه را مد نظر نداشتیم حداقل منافع خانواده را در نظر میگرفیتم امروز حتی آن هم به همت دولت معنوی خمینی برباد رفته و حالا هر کسی فقط گلیم خودش را از آب می کشد و کاری به این ندارد که ممکن است این منافع شخصی قیطریهای را به آتش میکشند.
ای کاش کسی پیدا میشد و این را به کله ملت فرو میکرد