هذا الکُسِشير و، خيلِ عالی!!
(نگاهی به تفسير-تأويلاتِ فوقِ عالمانه بر غزلی از حافظ، اندر راستای "کافر بهقلمدهاندن"ِ او)
(I)
ما اصولاً و از همان قديم و نديم، ملّتی بودهايم صد ايدون کسشيرپرور و دارایِ "يدِ طولایِ رکوردِ گينس شکسته" اندر جفنگپرستی!
امّا بازهم صدها درود و رحمتِ پروردگارم شيطان بر روزگارانِ قديم باد که گيرم بهدليلِ بیامکاناتی هم که شده، بهمراتبی انصافاً درخورِ سپاس، از روزگارِ کنونی، کمکسشيرتر میبوده است.
و باز، ديگربار، صد، و بلکم حدوداً دويستسيصد نعلتِ چربوچيلیِ هموشون بر اين اينترنتِ بیپدرسوخته باد که تنورِ کسشيرگويیِ ما امّتِ ملنگون را چُنان برافروخته است که گويی هزار بار هلو!!
(II)
از «باشگاهِ ادبيّات» کتاب دانلود میکردم که (پس از دانلود چندين و چند کتابِ خوبِ عالی) رسيدم به مورد و فقرهای از آقایِ سيروس شاملو. گفتم اوّل لايک نکنم و ببينم چهها نوشته... (شايد بعداً جداگانه چند سطری در اين باب هم نوشتم!)
چندين و چند صفحه از کتابِ مستطابِ دانلودکردهشدهی «حدسی بر حديثِ بیقراری» را خواندم...
از کتاب به فيسبوک و از فيسبوک به وبلاگِ ايشان افتادم و چرخ و پرسه...
در وبلاگ، جايی بيتی ديدم بهنامِ مولوی که تا آنلحظه هرگز نديده و نشنيده بودم.
میگفت در بيابان، رندِ دهندريده
صوفی خدا ندارد! او نيست آفريده!
گفتم ببينم در کدام غزلِ اوست. و جستوجويی کردم...
آن را که نيافتم (ظاهراً در «گنجور» که نبود)؛ امّا در اين گوگلی جستوجویِ مُنگلانه، رسيدم به مقالهای بس بسيار هميدون خفنگ عالمانه! از بزرگواری بهنامِ منوچهر تقوی بيات.
(III)
اوّل من مینويسم، بعد شما پارهیِ موردِ نظر را –که اينجا نقل دادهام- بخوانيد. (حوصله داشتيد، برويد اصلاً کلِّ کسشيريّاتِ مقاله را بخوانيد! ما که بخيل نيستيم!!)
بزرگوارِ محترم! کسی که میخواهد بر معنی و يا کارکرد يک واژه يا حرفِ ربط و اضافه و امثالهم انگشت نهد و برایِ آن، معنا و کارکردی ديگر معرّفی کند، قطعاً بايد يا دقيق و درست استدلال کند؛ و يا اگر مورد از گونهیِ فقرهیِ حاضر باشد، لازمِ قطعیست که از متونِ کهن، شاهد بياورد!!
همينطور رویِ هوا نمیتوان برایِ واژهها معنا يا کارکردِ «مندرآوردی» تراشيد و توقّع داشت که پذيرفته هم باشد.
درست است که نبايد بهصراحت بنويسم، امّا بهصراحت مینويسم: در اثباتِ جفنگيّهیِ حاضر، نمیتوانيد شاهدی پيدا کنيد. محال است شاعر يا نويسندهای بيابيد که محضِ خاطرِ مبارکِ شما، همينجور بیدليل با «در» و «اندر»، کينه و خصمانگیِ مادرزاد داشته بوده باشد که بگويد: به شاهنامه چُنين آمده! به قرآن آياتِ خوف بسيار است! به ديوانِ سوزنی اين رباعی بديدم!
"به فلان کتاب اندر" را شايد چهبسا بيابيد؛ امّا بايد بدانيد که بار رویِ «اندر» است، نه «به»!
::::
««
دربارهی نيمهی دوم بيت؛ "به، قرآنی که اندر سينه داري" میتوان گفت "به" حرف اضافه، كلمهی ربط است، گاه ظرفيت زمانی است مانند؛ به سحرگاه يعنی درسحرگاه، گاه ظرفيت مكانی است؛ چنانكه سعدی گفته است: "زبان بريده به، كنجی نشسته صمٌ بكم...". حرف اضافهی "به" هنگامی كه كلمهی سوگند و قسم باشد بهتنهايی نمیآيد. لغتنامه مینويسد: «کلمه قسم و سوگند، مانند رابطهای، هرگز بهتنهايی استعمال نمیشود و هميشه بر سر اسم در میآيد، مانند به خدا و به پيغمبر، يعنی سوگند به خدا و سوگند به پيغمبر. و به جان خودت؛ يعنی سوگند به جان خودت...» واژهی "به" در اين شعر میتواند ايهامانگيز باشد. "از رخ انديشه"ای كه در پس اين شعر نهفته است كسی تاكنون نقاب نگشوده است. همه اين واژه را واژهی سوگند در نظر گرفتهاند و گفتهاند سوگند به قرآنی كه اندر سينه داری. اگر ما واژهی "به" را ظرفيت مكانی در نظر بگيريم، معنی شعر كاملاً ديگرگون میشود، يعنی میتوان گفت: درقرآنی كه اندرسينه داري، نيكوتر از شعر تو نديدم. يعنی سخن حافظ نيكوتر از قرآن است. اين سخن، کنايه به آن است که در قرآن چندين بار گفته شده است که کسی نمیتواند نوشتهای به نيکويی آيههای قرآن بياورد. در آيه ۲۳ سوره بقره میگويد «و اگر در آنچه بر بنده خويش فرو فرستادهايم شک داريد، اگر راست میگوييد سورهای همانند آن بياوريد...». پس اين معنا که در قرآنی كه اندر سينه داري، نيكوتر از شعر تو نديدم، در برابر اين ادعای شيخ است و با درونمايهی اين غزل رندانه و شيوهی انديشهی سالوسستيز حافظ همخوانی دارد و درستتر است. اين پيام، در سراسر ديوان حافظ هم آشکارا و هم در پس و پيش واژهها خود را نشان میدهد، بهويژه در آن جاهايی که از مذهب و بهشت و قيامت و ديگر دروغها و فريبهای مذهبی سخن میرود.
چكيده و چم بيت هفتم غزل ۴۳۸:
ای حافظ! در درون قرآنی كه در سينهی خود از حفظ داري، نيكوتر از شعر تو سراغ ندارم. اما کسانی که مغز و انديشهی آلوده به مذهب دارند آن را چنين معنا میکنند: سوگند به قرآنی كه اندر سينه داری، از شعر تو نيكوتر نديدم.
»»
&
حافظ رند و شيخ پشمينهپوش
http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-23887.html
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen