«جشنِ زادروز عيسی، جشنِ پيدايشِ جمشيد بوده است» – ريشه جشنِ يلدا
(منوچهر جمالی)
اين جشن، از زندگانی اجتماعی ما رخت بربسته است، و ما جشنهای ماه دسامبر را که جشنهای ماه دی يا ماه خور، و يا بالاخره «ماه خرّم» باشد، بهکلی فراموش ساختهايم، و میانگاريم که اين جشن، مربوط به جهان مسيحيت است، و پيش از آن نيز، ميان ميترائيان متداول بوده است. مسيحیها آنرا بهنام زادروز عيسی، جشن میگيرند، و ميترائیها، آنرا بهنام روز پيدايش ميتراس Mithras، جشن میگرفتهاند. اين جشن درحقيقت، نه از آنِ ميترائيان، و نه از آنِ عيسويان بوده است، بلکه جشن روز پيدايش جمشيد از عشقورزی پروين با هلال ماه بوده است که از بزرگترين جشنها در فرهنگ ايران بوده است. هر ملتی و فرهنگی را که میخواهند «بیهويت» سازند، جشنهای او [و تراژدیهای او] را از او میگيرند، يا معانی اصلی آن جشنها را مغشوش و مسخ و تحريف میسازند.
جشن، بهمفهوم «روزِ تعطيل کار و استراحت از کار و رفع خستگی کار» نبوده است. وارونه آن، جشن، بهمفهوم «همکاری و همانديشی و همآفرينی اجتماعی» و بهمعنای «شريکشدن همه اجتماع در شادی» بوده است. وحدت دادن و بههم بافتن اجتماع در شادی، اصل جشن بوده است. امروزه کوشيده میشود که وحدت اجتماع را به «وحدت در منافع ملی» يا «وحدت در ايمان به يک آموزه دينی يا ايدئولوژی» يا «وحدت حکومتی» برگردانند. درحالیکه آنها میانديشيدند که وحدت، موقعی در اجتماع است که انسانها در همکاری و همانديشی، برای همه اجتماع بدون هيچ تبعيضی، شادی بيافرينند، و از اين شادی، همه اجتماع کام ببرند. شادی و شادکردن همه انسانها بدون تبعيض، محور وحدت اجتماع و سياست و اقتصاد بوده است. از اينرو شادساختن همگان، معنای پرستيدن داشته است. پرستيدن، پرستاریکردن از همه انسانها، تا بيشتر شاد باشند، بوده است. خدا، خوشه همه جانها است. کسی خدا را میپرستد که همه جانها را بدون تبعيض مذهبی و قومی و ملی و طبقاتی و جنسی، شاد میسازد. اين بود که پيکار با جشن، و مفهوم جشن، يک پيکار سياسی و دينی و اقتصادی بود. تصوير آنها از جشن، بر ضد تئوریهای سياسی و قدرت و تئوری اجتماعـ[ـي] و اقتصادی قدرتمندان و بنيادگذاران دين در اين پنج هزاره بوده است.
از اينرو پيکار با اين تصوير جشن، و فراموشسازی جشنها و يا تغييردادن معنای جشنها، در نسبتدادن به اين رهبر و آن خدا، يکی از بزرگترين ميدانهای مبارزه قدرتها، با فرهنگ اصيل ملت بوده است. وقتی نمیشود جشنی را فراموش ساخت، بايد گرانيگاه آنرا جابهجا ساخت. مثلا از روز اول ماه دی (= دسامبر) تا روز هشتم دی، جشن برابری ملت با حکومت، و استواربودن حکومت بر خواست ملت بوده است. هم روز اول ماه، خرّم ناميده میشده است، و هم روز هشتم خرّم ناميده میشده است. آنچه را امروز ما، «حکومت اجتماعی و دموکراسی» میناميم، آنها «شهر خرّم» میناميدهاند. الهيون زرتشتی بر ضد اين جشن بودند، و آمدند روز مرگ يا شهادت زرتشت را، درست به همين روز اول ماه دی که ناماش خرّم بود انداختند، و نام اين روز را هم تبديل به اهورامزدا کردند. عزاداری پيامبر خود را، جانشين جشن همبستگی ملت بر محور شادی کردند. ملت، در انديشيدن به شادی همه و در عمل برای شادی همه، بههم میپيوست، نه در ايمان به زرتشت يا يک رهبر دينی ديگر، و نه در ايمان به يک آموزه يا يک کتاب. اصل اين بود که انسان در کار و گفتار و انديشه، همه انسانها را شاد سازد، حالا اين انسان، هر عقيده و دين و طبقه و نژاد و جنسی که داشته باشد، مهم نبود.
بدينسان الهيات زرتشتی، سوگ و عزای يک شخص را، جانشی شادی بهعنوان محور همبستگی اجتماعی ساخت. چنانکه امروزه نيز ملاها میکوشند، نوروز را زادروز اين امام يا فلان فتح پيامبر اسلام سازند. البته در هر روزی از سال، صدها چيز در تاريخ روی داده است و با برگزيدن يک واقعه، میکوشند که معنای اصلی جشن را جابهجا سازند. همينطور ميترائیها، جشن روز پيدايش جمشيد را که در پايان شب ۲۱ و در آغاز روز بيست و دوم اين ماه بود، تبديل به روز پيدايش ميتراس، خدای خودشان کردند. جامعه، بهجای آنکه جشن پيدايش انسان را از عشق خدايان بگيرد، جشن پيدايش يک خدا را میگرفت، که در واقع خدای خشم بود، نه خدای مهر. ميتراس، خدای خشم بود که خود را خدای مهر میخواند. همانسان که يهوه و الله، خدايان غصبی هستند که خود را خدايان رحم و محبت معرفی میکنند. با چنين تحريفی، اصالت را از انسان گرفتند، و حق انسان را به ساختن اجتماع، با همانديشی و همپرسی و همکاری خودشان، نابود ساختند.
و نام اين «عشقورزی خدايان» را که اصل زايش انسان بود، «گناه» ناميدند. عشقی که انسان را میآفريند، نخستين گناه شد. انسان، سرچشمه گناه و فساد شد، و اين انديشه سپس به يهوديت و مسيحيت و اسلام رسيد، و با اين انديشه، انسان، اصالت، و بستگی مستقيم خود را با خدايان از دست داد.
انسان، ديگر فرزند مستقيم خدا نبود، و بیاصالتی انسان، از همينجا آغاز شد. در اين فرهنگ، خدا و انسان با هم، يک اصالت جداناپذير از هم داشتند. آنها پنداشتند که همه اصالت را يکجا به خدا میدهند، و انسان را از آن محروم میسازند. ولی جائیکه انسان، اصالت نداشته باشد، خدا هم اصالت ندارد. انکار خدا و نفی خدا، موقعی آغاز شد که خدا و انسان، با هم يک اصالت نداشتند، و تا روزیکه به اين هم اصالتی باز نگردند، خدا، بيگانه و دور و بريده از انسان است. اين عشقی که گناه و اصل فساد شد، روز آبستنشدن انسان در آسمان بود. خوشه پروين که ثريا نام دارد و اهل فارس آنرا ارتا خوشت يا «خوشه ارتا» میناميدند، در روز بيست و دويم ماه خرّم که ماه دی يا دسامبر باشد، در زهدان هلال ماه قرار میگرفت، و اين رويداد بهنام «مقارنه ماه و پروين» مشهور است.
و از اقتران يا زناشوئی و آميزش خوشه پروين با هلال ماه که زهدان آسمان است، انسان که همان خورشيد است، زائيده میشد. اين بهتصادف نيست که جمشيد و خورشيد نامهای بسيار شبيه هماند. خورشيد، بهمعنای خور، فرزند شيت يعنی نی است، و سيمرغ، نای نخستين بود. همچنين جمشيد بهمعنای جم، فرزند نای است. از اينرو در يشتها، جمشيد، خورشيدچهره خوانده میشود. اين بدان معنا نيست که قيافهاش در جهان شعر، همانندی با خورشيد دارد، بلکه چهره که چيترا باشد بهمعنای ذات و گوهر است.
پس جمشيد از تبار و گوهر خورشيد است. جمشيد، خورشيدیست که از ماه يا سيمرغ میزايد. نام ديگر ماه، پيتا است که معنای نای را هم دارد، و در بلوچی به خورشيد، پيتاب میگويند. خورشيد، چشمهایست که از نای ماه، روان است. زائيدن خورشيد از نای آسمان که ماه باشد، همان زائيدن انسان يا جمشيد از سيمرغ است. در بندهشن بخش پنجم (پاره ۳۸) کوشيدهاند که آفرينش را از رپيتاوين به اهورامزدا انتقال دهند، بدينسان که اهورامزدا در رپيتاوين، که فقط بهمعنای «زمان نيمروز» گرفته میشود، با يزشکردن، همه آفريدگان را میآفريند. در حالیکه يزش، در اصل بهمعنای نواختن نی بوده است، نه دعا و مناجاتکردن، و رپيتاوين، درست نام اقتران پروين و ماه است. رپه، پيشوند رپتاوين که سپس تبديل به واژه رب در عربی شده است، نام خوشه پروين است، و پيتا، نام ماه است، و پسوند وين، که همان بينی و بينای امروزی باشد، بهمعنای نای است.
و در همين بخش بندهشن میبينيم که ارتا واهيشت که ارتای خوشه، يا پروين باشد، همکار رپيتاوين شمرده میشود. پس آفريننده جهان، همين اقتران و آميزش خوشه پروين با هلال ماه است. و اين اقتران پروين با ماه را، ترکها قوناس مینامند که همان واژه گناه ما باشد. و اين واژه در اصل ويناس بوده است، و پيشوند «وی» تبديل به گاف شده است. ويناس، مرکب از وين است که بهمعنای نای است، و آس، همان خوشه کاردو است که غلهای همانند گندم است. ردپای اين تصاوير، در اشعار مولوی بهجای مانده است که میگويد ما انسانها از پروين به زمين افتادهايم:
ساقيا ما ز ثريا به زمين افتاديم
گوش خود بر دم شش نای طرب بنهاديم
و همچنين ردپايش در غزل سعدی بهجا مانده است که میگويد:
برآ ای صبح مشتاقان اگر هنگام روز آمد
که بگرفت اين شب يلدا ملال از ماه و پروينام
همانسان که رپيتاوين، جهان را با دم ششنایاش میآفريند، نام زهره هم که در لاتين «ونوس» باشد، و همين واژه ايرانی «ويناس» است، خدائیست که با نوای چنگ و نای میآفريند. اين واژه ويناس يا گناه فارسی، در عربی جناح شده است که همان جنحه و جنايت باشد. اينکه چرا عشق پروين به ماه که اصل عشق جهان است، تبديل به گناه و جنحه و جنايت شده است، برای آن بود که خدايان تازه، جهان را با تيغ برنده نور و امر میآفرينند. ولی جناح، معنای ديگری هم دارد که گواه بر همين خدای عشقاند. چنانکه يک معنايش دست است. و اهل فارس (آثارالباقيه) خرّم را که همان دی باشد، سهبار در هر ماهی، دست میناميدند. معنای ديگر جناح در عربی، به گلهای پيلگوش و نيلوفر و لوف اطلاق میشود. ما با شنيدن نام پيلگوش، میانگاريم که اين گُل، گوشی مانند فيل دارد.
ولی گوش، همان خوشه است، و پيل همان فيلو در يونانیست که بهمعنای دوستی و عشق است، مثل واژه فيلسوف. چنانکه نام ديگر جناح، که لوف باشد، پيچه است که برترين نماد عشق است، و در تنکابنی «لو» خوانده میشود که همان «لاو Love» انگليسی است. پس جناح که همان گناه يا ويناس يا ونوس باشد، به معنی «خوشه عشق» است. معنای ديگر جناح، ذات هرچيزیست. ذات همه چيزها، عشق رپه يعنی رب، به هلال ماه است که رام يا زهُره میباشد. اين مقارنه پروين و ماه، در روز ۲۲ ماه دسامبر يا دی، صورت میگيرد که روز باد باشد.
باد، خدای عشق است، و باد در کردی بهمعنای پيچه است، که همان لوف و لَو و لبلاب باشد، و حتی شيخ جام آنرا «سن» مینامد که سيمرغ هست. جمشيد، در روز عشق، پيدايش میيابد و نخستين تجلی عشق خداست. و پنج روز پيش از روز باد، پنج خدا هستند که با هم آميختهاند و تخم انسان هستند، و انسان از اين تخم است که میرويد، و اين تخم است که از ثريا به زمين افتاده است. اين پنج خدا که تخم انساناند، عبارتند از سروش و رشن و فروردين و بهرام و رام. در ميان هستی انسان، فروردين است که نام اصلیاش ارتافرورد است که روز ۱۹ ماه باشد، و ارتافرورد همان سيمرغ گستردهپر يا فروهر است. انسان از خوشه اين پنج خدا، يعنی از عشق پنج خدا يا همپرسی و همانديشی و همکاری به هم، در روز بيست و دوم دسامبر يا دی پيدايش میيابد. انسان، فرزند عشقورزی خدايانِ عشق و اندازه و نظم و جويندگی و نوآوری به هم، همان خورشيد روشن است که از چاه تاريک يلدا میزايد.
منبع:
منوچهر جمالی، مقالهای از کتابِ خرد شاد، انتشاراتِ کورمالی، شابک ۱۸۹۹۱۶۷۹۶x، برگرفته از فرهنگشهر، بخشِ گنجِ بادآورد. برگِ ۸۱ از اين کتاب را ببينيد.
&
نقل از: کورمالی
پیدیاف:
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen