ايرانیام!
(بازنشر)
زندگی جز رنج نبوَد، چاره چيست ؟
چارهیِ بيچارگان، بیچارگی است
گرچه هستم من فقير و مُستْمند
آی مادرجنده! بر من کم بخند
من ز خود بزدودهام نورِ نبی
افتخارِ صد نبی و صد ولی
نورِ اهريمن ز من چون شد جدا
فقر میتازد به من چون اژدها
تا مسلمانی ز خود بزدودهام
بينوا، بيکاره و بيهودهام
گر که با خود نورِ اللَّه داشتم
مادرت را هر زمان میذاشتم
بودم آخوندی به صدگون اعتبار
يا که سرداری غريقِ افتخار
يا مديرِ جاکشِ يک سازمان
بودم و میساختم برجی کلان
يا نه، خود من شاعرِ رهبر بُدَم
با زنِ طلّاب همبستر بُدَم
روز و شب اشعارِ من میخواندند
شب زنانْتان پيشِ من میماندند
میزدم کوک و، به وصفِ کربلا
شعرها میساختم اندر خلا
در صدا سيما مقامی داشتم
خواهرت را نيز هم میذاشتم
...
آی مادرقحبه، اينها من نیام
من مسلمان نيستم؛ ايرانیام!!
J
11 مهرماه 1385
&
نشرِ نخست:
ويرايشِ حروفنگاری:
دوشنبه، اوّلِ دیماه 1393؛ 22 دسامبر 2014
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen