(در حاشيهیِ پنج اجرایِ آوازی از شعرِ «زمستان»)
از سايتِ «با چراغِ ترانه در کوچهباغِ خاطره»«زمستان»، در دیماه سال 1334، از قلم «مهدی اخوان ثالث» (م. اميد) تولد يافت و دیماه امسال (1389)، پا به پنجاه و پنج سالگی گذاشت. اين شعر که در زمان سرودن از سوی شاعر به «احمد شاملو» تقديم شده بود، سال بعد در مجموعهی شعری به همين نام منتشر شد.
ده سال بعد (1348)، «زمستان» با آهنگی از ساختههای «امينالله رشيدی» به ترانه در آمد. آهنگ ترانه را ارکستر بزرگ راديو ايران بهرهبری و پرداخت «سيروس شهردار» نواخت. هنرمندانی چون «حبيبالله بديعی» و «علی تجويدی» از نوازندگان، و «پروين» خوانندهی اين ترانه بود. اين شايد اولين باری است که «شعر نو» در قالب «ترانه» مینشيند و اتفاق را که خوانندهای زن نيز آن را میخواند.
بيست سال بعد (1369)، «زمستان» يکبار ديگر ترانه میشود. با ارکستری عظيم و فرمی ويژه در کاری مشترک از «محمدرضا درويشی» و «شهرام ناظری». نوار کاست اين اجرای متفاوت هفتهای بعد از درگذشت شاعر به بازار میآيد.
ده سال ديگر میگذرد. زمستان سال 1379 میرسد و اينبار «محمدرضا شجريان» است که «زمستان» را با ساز «حسين عليزاده» میخواند. با ارکستری مختصر (تار و کمانچه و تنبک)، در کاليفرنيای آمريکا و در شکل کنسرت.
و سالی پيش بود انگار که «هوشمند عقيلی»، چهارمين ترانه از اين سرودهی ماندگار را اجرا و به يادگار گذاشت. اجرايی با بهرهگيری از ساند افکت و صداهای زمينه در فضاسازی باد و برودت زمستانی که سرمايش سخت سوزان است؛ و بالاخره باز اجرايی ديگر به سعی «گروه ليان»، در حال و هوای «ضرب» و «زنگ مرشد» و «گود زورخانه» که شنيدن دارد.
http://www.parand.se/tr-akhavan-zemestan.htm
اتّفاقاً و چه خوب شده که مجموعه-تلاشهايی، حولِ محورِ يک عملِ لغو و کاملاً ناروا و نادرست، و بسيار مضحک، يکجا ارائه شده؛ و میتوان همه را، يکايک، سراندرپا شنيد، و هرچه بيشتر و بهتر به کُنهِ اين غلطِ مسلّم پیبرد!
از اجرایِ 1348 با صدایِ «پروين» آگهی نداشتم (در توضيح آمده «ده سال بعد» از سرودهشدنِ "زمستان"، که قطعاً اشتباهِ تايپیست.)؛ و نمیدانم م. اميد دربارهیِ آن چيزی گفته يا نه. امّا راجع به مواردِ بعدی، نمیتوانسته چيزی گفته بوده باشد، چرا که به ديارِ هفتهزارسالگان سفر کرده بوده...
باری، و بههرحال، حتّی اگر شخصِ شاعر نيز، اجرایِ بهاصطلاح «ترانگی» شعرِ "زمستان" را تأييد و حتّی تمجيد هم کرده باشد، که از نظرِ من بسيار بعيد و بلکه محال مینمايد، باز هم، نظرِ من، همان است که هست و، خواهد بود...
بهصراحت مینويسم:
خواندنِ شعرهایِ جديدِ ما (که شعرِ نو يا شعرِ نيمايی ناميده میشود) با آواز، و بهگونهیِ اشعارِ کهناسلوبِ ما، غلطیست محض و مسلّم. کسانی که مرتکبِ اين غلط میشوند، در سوادِ شعری-ادبیشان که ندارند بحثی نمیکنم، همان ريزه سوادِ موسيقیشان را هم که ظاهراً بايد داشته بوده باشند، زيرِ سؤال بردهاند و میبرند!
آقایِ شراگيم يوشيج هم که ديدهام بهآوازخواندنِ شعرهایِ نيما را با ديکلمه همراهی میکند [برایِ نمونه: + و +]، گويا نوشتههایِ نيما را درست نخوانده، يا اگر خوانده، ايرانیوار بوده! (با پوزش، بايد عرض کنم که ما ايرانيان، اصولاً و بنا به آسيبهایِ زمخت و ديرپایِ ضدّفرهنگیمان، با "خواندن"، بهطورِکلّی، بيگانهايم!)
موسيقیِ ما (البتّه اگر بهتسامح بپذيريم که میتوانيم داشته باشيم) همان که از پسِ همراهی با شعرِ کهناسلوبمان برآمده (اگر برآمده!) برایِ هفتادِ پسوپشتاش کافیست!
...
و اصلاً نمیفهمم کدامِ مخبّطی اين خبطِ مضحک را به کلّهیِ ما جماعت چُپانده که کلّاً شعر را بايد دلیدلی کرد و بهآواز خواند!؟
آنچه با آواز و همراهیِ موسيقی خوانده میشود، اوّلاً حساباش سواست، و ثانياً بايد بهطورِ ويژه، برایِ همين منظور ساخته يا پردازش شده باشد. اينکه غالبِ اشعارِ بهويژه تغزّلی-غنايیِ کهناسلوبِ ما، بهگونهای عرفی و سنّتی، با ساز و آواز هم خوانده میشده و میشود، بههيچوجه، دليل نمیشود که هر شعری را با ساز و آواز بخوانيم...
سالهاست که اين موضوع در ذهنام کرم میريزد، امّا متأسّفانه چون از سوادِ موسيقی بهکلّی بیبهرهام، میترسم که اگر چيزکی بنويسم، آبرویِ همين يکريزه بیسوادیِ ادبیام را هم به گایْبادِ فنا دهم و، خلاص!
پس، همينقدر کافیست...
و سخنِ آخر:
اگر میخواهيد (گورِ بابایِ حرفهایِ صدتا يکغازِ من) انگيزهای برایِ تأمّل در اين موضوع داشته باشيد، به اين نکته توجّه کنيد و بپرسيد:
چرا امثالِ اين اجراها (يعنی با ساز و آواز خواندنِ شعرهایِ نو، نيمايی، يا هر نامِ ديگر)، هرگز، آنطور که بايد و شايد، حتّی دهيکِ سايرِ اجراهایِ همان آوازخوانان نيز، اقبالِ عمومی نيافته؟!
از اجرایِ 1348 با صدایِ «پروين» آگهی نداشتم (در توضيح آمده «ده سال بعد» از سرودهشدنِ "زمستان"، که قطعاً اشتباهِ تايپیست.)؛ و نمیدانم م. اميد دربارهیِ آن چيزی گفته يا نه. امّا راجع به مواردِ بعدی، نمیتوانسته چيزی گفته بوده باشد، چرا که به ديارِ هفتهزارسالگان سفر کرده بوده...
باری، و بههرحال، حتّی اگر شخصِ شاعر نيز، اجرایِ بهاصطلاح «ترانگی» شعرِ "زمستان" را تأييد و حتّی تمجيد هم کرده باشد، که از نظرِ من بسيار بعيد و بلکه محال مینمايد، باز هم، نظرِ من، همان است که هست و، خواهد بود...
بهصراحت مینويسم:
خواندنِ شعرهایِ جديدِ ما (که شعرِ نو يا شعرِ نيمايی ناميده میشود) با آواز، و بهگونهیِ اشعارِ کهناسلوبِ ما، غلطیست محض و مسلّم. کسانی که مرتکبِ اين غلط میشوند، در سوادِ شعری-ادبیشان که ندارند بحثی نمیکنم، همان ريزه سوادِ موسيقیشان را هم که ظاهراً بايد داشته بوده باشند، زيرِ سؤال بردهاند و میبرند!
آقایِ شراگيم يوشيج هم که ديدهام بهآوازخواندنِ شعرهایِ نيما را با ديکلمه همراهی میکند [برایِ نمونه: + و +]، گويا نوشتههایِ نيما را درست نخوانده، يا اگر خوانده، ايرانیوار بوده! (با پوزش، بايد عرض کنم که ما ايرانيان، اصولاً و بنا به آسيبهایِ زمخت و ديرپایِ ضدّفرهنگیمان، با "خواندن"، بهطورِکلّی، بيگانهايم!)
موسيقیِ ما (البتّه اگر بهتسامح بپذيريم که میتوانيم داشته باشيم) همان که از پسِ همراهی با شعرِ کهناسلوبمان برآمده (اگر برآمده!) برایِ هفتادِ پسوپشتاش کافیست!
...
و اصلاً نمیفهمم کدامِ مخبّطی اين خبطِ مضحک را به کلّهیِ ما جماعت چُپانده که کلّاً شعر را بايد دلیدلی کرد و بهآواز خواند!؟
آنچه با آواز و همراهیِ موسيقی خوانده میشود، اوّلاً حساباش سواست، و ثانياً بايد بهطورِ ويژه، برایِ همين منظور ساخته يا پردازش شده باشد. اينکه غالبِ اشعارِ بهويژه تغزّلی-غنايیِ کهناسلوبِ ما، بهگونهای عرفی و سنّتی، با ساز و آواز هم خوانده میشده و میشود، بههيچوجه، دليل نمیشود که هر شعری را با ساز و آواز بخوانيم...
سالهاست که اين موضوع در ذهنام کرم میريزد، امّا متأسّفانه چون از سوادِ موسيقی بهکلّی بیبهرهام، میترسم که اگر چيزکی بنويسم، آبرویِ همين يکريزه بیسوادیِ ادبیام را هم به گایْبادِ فنا دهم و، خلاص!
پس، همينقدر کافیست...
و سخنِ آخر:
اگر میخواهيد (گورِ بابایِ حرفهایِ صدتا يکغازِ من) انگيزهای برایِ تأمّل در اين موضوع داشته باشيد، به اين نکته توجّه کنيد و بپرسيد:
چرا امثالِ اين اجراها (يعنی با ساز و آواز خواندنِ شعرهایِ نو، نيمايی، يا هر نامِ ديگر)، هرگز، آنطور که بايد و شايد، حتّی دهيکِ سايرِ اجراهایِ همان آوازخوانان نيز، اقبالِ عمومی نيافته؟!
بامدادِ چهارشنبه، 4 دیماه 1392؛ 25 دسامبر 2013، 03:48:22 ق.ظ
«این سروده با دیدی مثبت است از شعر «زمستان
AntwortenLöschen...
در سایه یه شعر ، اخوان ثالث
خیال
..
سلامت را دو بااار پاسخ خواهند گفت
که آنها شاد و خندانند
به دل شادی ، به لب خنده ،
سعادت را ، ز سیماشان نمایان است
به دل ها محرمی دارند ، به خانه همسری دارند
به عشق از ازل بیدار ، به سر ها عالمی دارند
که نیکی را در این پرگار ِ عالَم ، هسته می دانند
نگاهی را نمی بینی ، به سان عا شقی خسته
ز عاشق های دل مُرده ، گر یزانند ، گر یزانند
نه زارع را به هر کوشش ، دست هایش شده بسته
نه کارگر ، ز کار صبح تا شب ، به مزد کم ، بُوَد خسته
در آن شهر خیال انگیز ، کَسی را گر ، بکاری احتیاجی بود
همه ، درجا ، برایش همرهی باشند و یارانند
نه آفتابش گران باشد
نه ابری تیره آن را ، سایبان باشد
هوایش شاد باشد ، که باران شسته است اکنون
کمی اَبر ، و کمی خورشید
بسان تکه یه الماس ، قطره یه باران
نوک یک برگ آویزان ، بدیده می درخشد آن
تو فرعونی نمی بینی که قومی را اسیرانه
برایه آرزوهایش ، سخت خواهان است
نه خاخامی یهودی را که ترس ِ ،
سبک بودن هدایا را ، زدست مردمی ساده
مسیح را بر صلیب آویز ، خواهان است
نه سامی را بدست شلاق ،
جزا جو یان کَسانی را ، که او خورده ست شرابی ناب
نه شمشیری هلالی تاب ، نهاده گردن مردم
به زور تیزی یه شمشیر ، براشان با چنین جبری
بهشت را مفت خواهان است
خیال کردن چه آسان است ، چه آسان است
..
سوز
۱۳ دی−۲۳ بهمن ۱۳۸۷ -- 02.01-11.02.2009
http://tafakkorazad.blogspot.de/2009/02/khiyal.html