(و لهُ ايضاً؛ در تمنّیِ میخوارگی و خوگبارگی فرمايد)
کی دمی روزگارِ رذلِ شرير
شاخِ کينه برون کشد ز فقير
تا به کوریِّ چشمِ دين، بشوم
شاربالخمر و آکلالخنزير!!
شاخِ کينه برون کشد ز فقير
تا به کوریِّ چشمِ دين، بشوم
شاربالخمر و آکلالخنزير!!
حضرتِ خودمون
فیالتواريخِ الفنجشنبه، ثانیِ آبان 92. اندر بلدهیِ شريفهیِ نوشهير (فرموديم که: تویِ پيادهرو! جلو بيم!)
فیالتواريخِ الفنجشنبه، ثانیِ آبان 92. اندر بلدهیِ شريفهیِ نوشهير (فرموديم که: تویِ پيادهرو! جلو بيم!)
C
رفتيم امضایِ پليس و، مختصری دوسه نارنگی و انار و خيار و گوجه، و... رسيديم حوالیِ حولی و، چند لحظهای جلوِ BIM ايستادم که همدم و همسر و همراهام (منظورم يک نفره ها! سهتا زوجه که ندارم!) يک پاکت شير بگيرد و بتمرگيم خانه! همينجور که منتظريده بودم، يگهاب ديدم برشتهیِ عزيزِ شعرا، موسوم و ملقّب و مُعَنوَن به «علياحضرت الهامباجی»، نزولِ اجلال فرمودند.
ماحصل اين بديههیِ محترمه بود که ملاحظه فرموديديد! کم و زيادشو به بزرگواریِ باجی ببخشين!!
&
النّشرالنّخست:
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=390609307736761&set=a.106100846187610.6557.100003630847717&type=1
D
خيلی بعدالتحرير (شنبه، 11 آبان 92، حدودِ يک و ربعِ ظهر):
دوستِ شاعر و نازنين، مهدی ف... (فيسبوکاً)، کامنت داده، منظوم:
ما که عمری است شاربالخمريم
آمر آدمی به اين امريم
ما که هستيم آکلالخنزير
ناهی مردمايم ازين تزوير
ما که مأبون دهر بیپيريم
آرزومند ... و ...
پس چرا خوش به ما نمیگذرد؟
غير غم کس به ما نمیسپرد؟
و هذا پاسخی:
لابد عيبی به خمرهاتان هست
يا که خنزيرهایتان پيرند
اُبنه هم گر نمیشود ارضا
شايد آنها که... بعله، اکبيرند!
بشنو از من، فرند! مهدیجان!
عرقِ خوبِ دستساز بخور
همچُنين، خوکبچّه بريان کن
وآنيکی نيز، تختهگاز بخور!
بايد امرد ز بيست سر نَبُوَد
سادهرو، اوستا و نيکذکر
جایِ منبنده سخت خالی کن
سير مستاش کن و، بخواب دمر!
ور افاقه نکرد اين آيات
خفته اقبالات و، نداری راه
خيز و تا دسته، کونِ من بگذار
وحدهُ لا الٰهَ الّا باه!!
و باز، آن نازنين فرموده (و هذا چقدر شيرين!):
+++++ عمر نوح ++++++ (فقط البته بهر مزاح):امر امر مطاع باشد و بس
خود بيارا که کردهايم هوس...
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen