گفتم: نه، هوشنگجان!
با هم خيلی دوست بوديم... از زيرِ سبيلهایِ بلندِ نيچهوارش، رو به من غرّش کرد: پس گه میخوری که دفاع میکنی!
اعتراض کردم، گفت: من در آبادان و خرمشهر، از همهجور ملل و اقوام ديدهام... امّا خارکستهتر از فلسطينیجماعت نديدهام! (شک ندارم که او گفت: «ناتوتر»؛ امّا وقتی نوشتم، ديدم خيلی بدشکل میشود!!)
...
در تمامِ اين سالها، هرروز، در آستانِ پولادينِ يقين بانگ برمیدارم:
تو راست میگفتی، هوشنگجان!
خارکستهتر از فلسطينیجماعت وجود ندارد!!
شنبه، 8 مهر 1390، سپتامبر 29، 2012
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=213297775467916&set=a.106100846187610.6557.100003630847717&type=1
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen