خدايی که من میپرستم، دغا نيست
کژ و کوژ و بیمنطق و بد ادا نيست
نه زين کينهزاریست پر خشم و نفرت
که از گوهرِ ديوْسر اژدها نيست
رسولانِ وی، باد و ابرند و باران
فرستندهیِ خوف و کين و وغا نيست
شکوفان و لبريز بذریست، رويان
ز شادی؛ که در وی نمی از بُکا نيست
ازوييم و، با ماست دايم؛ چنانچون
درختی، که از برگ و بارش جدا نيست
نه بر عرش بنشسته، فرش آفريده
که بر ما، ورا، دعوی و مدّعا نيست
به صد لون رويد خدایِ من؛ امّا
خدایِ شما، جز به رنگِ ريا نيست
بهخونتشنه بيمارگونیست هرزه
که بنلادِ وی، از بتون، جز بلا نيست
خدایِ من، آن خرّمیزاد، پَرگست
سرِ سوزنی، چون خدایِ شما نيست!
چو بنشينم و بادهیِ ناب نوشم
ز وی، جز «میات نوش!»، بانگ و نوا نيست
چو لب بر لب و کاف در کاف بيند
زند نعره: «بِه زين به گيتی سزا نيست!»
نخواهد نماز و، نگيريم روزه
که او را نيازی به اين ياوهها نيست
به جاسوسیِ خشتکِ ما، دُمادُم
بهکف بندِ تُمبان، به بيتالخلا نيست
کژ و کوژ و بیمنطق و بد ادا نيست
نه زين کينهزاریست پر خشم و نفرت
که از گوهرِ ديوْسر اژدها نيست
رسولانِ وی، باد و ابرند و باران
فرستندهیِ خوف و کين و وغا نيست
شکوفان و لبريز بذریست، رويان
ز شادی؛ که در وی نمی از بُکا نيست
ازوييم و، با ماست دايم؛ چنانچون
درختی، که از برگ و بارش جدا نيست
نه بر عرش بنشسته، فرش آفريده
که بر ما، ورا، دعوی و مدّعا نيست
به صد لون رويد خدایِ من؛ امّا
خدایِ شما، جز به رنگِ ريا نيست
بهخونتشنه بيمارگونیست هرزه
که بنلادِ وی، از بتون، جز بلا نيست
خدایِ من، آن خرّمیزاد، پَرگست
سرِ سوزنی، چون خدایِ شما نيست!
چو بنشينم و بادهیِ ناب نوشم
ز وی، جز «میات نوش!»، بانگ و نوا نيست
چو لب بر لب و کاف در کاف بيند
زند نعره: «بِه زين به گيتی سزا نيست!»
نخواهد نماز و، نگيريم روزه
که او را نيازی به اين ياوهها نيست
به جاسوسیِ خشتکِ ما، دُمادُم
بهکف بندِ تُمبان، به بيتالخلا نيست
خدا گفتم، از اِلفِ ذهنِ شمايان
وگرنه، خدایِ من، اصلاً، "خدا" نيست!!
وگرنه، خدایِ من، اصلاً، "خدا" نيست!!
م. سهرابی
31 شهريور، و 7-6-1 مهر 1391؛ سپتامبرِ 2012
31 شهريور، و 7-6-1 مهر 1391؛ سپتامبرِ 2012
$
پیدیاف:
http://mehdisohrabi.files.wordpress.com/2012/09/khodaei_ke_man.pdf
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen