اعجاز النّبی (جفتهفت)
در ميدانِ مرکزیِ بهشت غلغلهای برپاست.
اتّحاديّهیِ صنفِ پيغمبران، فراخوان داده و دعوت کرده و همه آمدهاند؛ بهاضافهیِ انبوهی تماشاچیِ بيکار.
حلقه میزنند، و دايرهای تشکيل میدهند. موضوعِ جلسه اين است: پيامبران نيز مانندِ هر گروه و قوم و قبيلهیِ ديگر، بايد پادشاهی داشته باشند. امروز میخواهيم از ميانِ خود شخصی را به پادشاهی انتخاب کنيم.
پس از جرّ و بحثهایِ فراوان در بارهیِ چگونگیِ انتخاب، قرار میشود که نامزدهایِ پادشاهی طاس[1] بريزند، و هرکس بيشتر آورد شاه شود.
جبرئيلِ امين دو تاس از جيباش درمیآورد و دستبهکار میشوند: بابابزرگ، آدم، میريزد يک و يک میآوَرَد؛ نوح میريزد 1 و 2 میآوَرَد؛ ابراهيم دو تا 2 میآوَرَد؛ لوط 2 و 3 میآوَرَد؛ موسی جفت 3؛ داوود 3 و 4؛ سليمان چار چار؛... و نوبت به عيسی میرسد، میريزد، و همه کف میزنند. عيسیمسيح جفتشش آورده!
در ميانِ هلهله و هياهویِ شادمانیِ جمع، تاجی میآورند -نه تاجی از خار-، يک تاجِ گوهرنشانِ عالی، تا بر سرِ پادشاه نهند...
در همينموقع، ناگهان، شخصی خود را از بالایِ حلقهیِ جمعيّت، به ميانداوِ صحنه پرتاب میکند: من هم بايد بريزم.
- تو کيستی؟
- من خاتمِ پيغمبران؛ محمّدم (ص)!
يکنفر ريشسفيد جلو میآيد که: ببين بالامجان! تموم شده. اين آقا که میبينی بالاترين خال رو آوُرده و انتخاب انجام شده.
محمّد (ص) بهغيظ میگويد: من بايد بريزم.
چند نفر پادرميانی میکنند: برایِ اينکه غائله بخوابد، بگذاريد اينهم، محضِ دلخوشیاش، تاسی هوا کند!
محمّد (ص)، بسم الله الرّحمن الرّحيم گويان، تاسها را بر زمين میريزد.
با فرود آمدنِ تاسها، جمعيّت بهغرّش میآيد. يکی فرياد میزند: نيرنگ است. ديگری داد میزند: چشمبندی کرده. سوّمی میغرّد: جادوست...
باریتعالی، از فرازِ جمعيّت، گردن میکشد و به نقشِ تاسها خيره میشود:
محمّد (ص) جفتهفت آورده!!!
مرداد 1385
:
?
پابرگها:
[1] اسمِ اينهم که میريزيم «تاس/طاس» نيست؛ امّا، از آنجا که هنوز مقالهام را تايپ نکردهام، فعلاً بهکار میبرم.
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen