تا وقتی جمهوری ِ اسلامی هست ، من ايرانی نيستم .
q
از همين حالا گفته باشم .
امروز عصر ، همسرم مرا از پای ِ بساط ِ کشان و خوانان بلند کرد ، که : از دبيرستان گفتهاند که حتماً بايد والدين بيايند . – گفتم : عزيزجان ! پول میخواهند ، که ما نداريم . ول کن ؛ مرا به حال ِ خودم بگذار .
اصرار کرد و رفتيم .
مگر ممکن است مهدی سهرابی ، بعد از هزار و چارصد و بيست و هفت سال تحصيل و تدريس در رشتهی ِ « خرفسترشناسی » ، حالا اشتباه بکند ؟! – امکان ندارد . هرقدر پدربزرگام ابوالحکم خطا کرده باشد ، من هم کردهام !
مسئولک ِ پفيوز داشت تهديد میکرد که : يا قبولی ِ دانشگاه ، يا خدمت ِ نظام وظيفه .
يکآن تصوّر کردم که رامين نمره نياورده ( درحالیکه بايد در بهترين دانشگاه درس بخواند ؛ البتّه ، بهشرطیکه ايران امريکا باشد ! ) و میگويند بايد برود خدمت ِ اجباری .
...
آهای زنآنچنانی ! يعنی مقدّسه !!
بفهم ، بشنو ، درک کن ؛ و به خاطر بسپار :
من ، به تو خستر ِ نکباتالالهيّه اجازه نمیدهم فرزند ِ مرا به خدمت ِ اجباری ببری .
بعيد میدانم که تا آنوقت زنده باشی ؛ امّا ، گفته باشم که : خشتک ِ صد مادرک ِ قدسیات را درمیآورم !
برای ِ من چه کردهای هيولا ، که حالا بايد فرزندم به خدمت ِ اجباری ِ تو برود ؟!
...
خوب گوش کن خسترک !
اگر مرا به « ايرانیبودن » ام میفريبی ، به آوای ِ رسا اعلام میکنم :
من ايرانی نيستم !!
من ، همسرم ، و دو فرزندمان ، ايرانی نيستيم .
میرينيم توی ِ ايرانی که تو رهبرش باشی !
...
هر وقت ايران آزاد شد ، ما ايرانی هستيم .
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen