( در بارهی ِ بهکارگيری ِ ناروای ِ واژهی ِ « الهی » و مانند ِ آن ، در ترجمه [ و تحشيه و تفسير ] ِ آثار ِ غير ِ اسلامی )
اگرچه اصل ِ روی ِ سخن ِ من با مترجمان ِ آثار ِ فلسفی است ، امّا بحثی که خواهم کرد ، هرگونه اثر ِ ديگر ِ بيرون از حوزهی ِ اسلام را نيز در برمیگيرد .
نخستين بار ، سالها پيش [1] ، در مجموعه آثار ِ افلاطون و سپستر آثار ِ فلوطين ، که هردو را جاودانياد محمّد حسن لطفی تبريزی به فارسی برگردانده ، متوجّه ِ اين نکتهی ِ بسيار ظريف و بیاندازه مهمّ شدم ؛ و هرچه بيشتر تأمّل کردم ، بيشتر مطمئن شدم که درست فهميدهام . و البتّه ، اين اصلاً انحصار و اختصاص به زندهياد لطفی تبريزی ندارد ، و ديگر مترجمان نيز کمابيش همينگونه عمل کردهاند . [2]
بهراستی خندهآور است که ببينيم مثلاً افلاطون از مقولهای « الهی » سخن میگويد !
از آنجا که من جز فارسی و ريزگک ِ غير ِ قابل ِ اعتنايی عربی ، هيچ زبان ِ ديگری نمیفهمم ، نمیدانم برابرنهاد ِ « الهی » را مترجمان ِ ما برای ِ چه واژهی ِ يونانی ، آلمانی ، انگليسی ، يا فرانسه و ... آوردهاند و میآورند ؛ امّا چندان هم نيازی به دانستن ِ آن نيست .
تا آنجا که من میفهمم ، اولاً افلاطون ، هم خدا دارد و هم خدايان ( و همچنيناند ارسطو و فلوطين ) ؛ ثانياً خدای ِ افلاطون و ارسطو و فلوطين ، جز در برخی صفات و توصيفات ِ معقول ِ مجرّد ، هيچ ربط و شباهتی به « الله » ندارد ، که مجاز باشيم در ترجمهی ِ آثار ِ ايشان ، واژهی ِ « الهی » بهکار ببريم . [3] همچنانکه ، به طور ِ کلّی ، در ترجمهی ِ هرگونه اثر ِ غير ِ اسلامی ، بايد به اين نکته توجّه داشته باشيم .
بیترديد ، نخستين ايرادی که به اين نظر گرفته خواهد شد ، اين خواهد بود که : از عبارت ِ خود ِ تو پيداست که حتّی يک نمونه هم نيافتهای که مترجمی واژهی ِ « الله » بهکار برده باشد ؛ و اينقدر نمیفهمی که واژهی ِ « اله » ( و « الهی » ) ، اگرچه با « الله » از يک ريشه است ( يا میتواند باشد ) ، با يکديگر تفاوت دارد . اگر کسی « الله » بهکار برده بود ، تو درست میگفتی . همچنين ، ممکن است گفته شود : اگر مترجم واژهی ِ « الهی » بهکار میبَرَد ، معنای ِ عام و لفظی ِ آن را در نظر دارد ، نه معنای ِ دقيق و خاصّ ِ دينی ِ اسلامی ِ آن را .
پس تلاش میکنم تا آنجا که در توان دارم و از من برمیآيد ، به اين هردو توجيه ، پاسخ ِ محکمی بدهم .
بحث ِ همريشگی يا ناهمريشگی ِ « اله » و « الله » ، اصلاً و ابداً به ما فارسیزبانان مربوط نمیشود . آنچه مهم است ، اين است که اگر از صد نفر فارسی زبان – با دانش و آگاهی ِ متفاوت – پرسيده شود که « الهی يعنی چه ؟ » ، محال است که در پاسخ به « الله » نرسند ! پس لازم نيست پی ِ توجيهات ِ بيهوده برويم . الهی ، يعنی منسوب به اله و الله .
همينجا اين را هم بيفزايم که از نظر ِ من ، حتّی آنجا که آثار ِ عربینوشتهی ِ کسانی چون رازی و ابوريحان و ابن سينا و خيّام و سهروردی و ديگر کافران را هم به فارسی برمیگردانيم ، لازم است از واژهی ِ « الهی » پرهيز کنيم . ( و در خواندن ِ متن ِ عربینوشته نيز ، متوجّه باشيم که مقصود از الهی ، « اللهوار » نيست ! )
پاسخ ِ ويژه به ايراد ِ « اگر کسی " الله " بهکار برده بود ... » اين است که : اصولاً اين واژه کاربرد ِ طبيعی ِ عادی ندارد ، وگرنه ، قطعاً به ترجمهها نيز راه میيافت . ( در فارسی « خدا » بهکار میبريم ، و در عربی ، گويا « اله » میگفته باشند . )
ظاهراً ، در اين که واژهی ِ « الله » پيش از اسلام کاربرد داشته ، جای ِ ترديد نيست ( مگر اين که دلايلی برای ِ ترديد در نامهايی چون « عبدالله » ، و برخی ابيات ِ بعضی از بهاصطلاح شاعران ِ جاهلی [ که من ايشان را عرب ِ عاقله مینامم ] وجود داشته باشد ) . [4]
اگر همهی ِ مسائل ِ زبانی ِ ما همين بود که هست ، امّا اسلامی در کار نبود ، در آن صورت کاربرد ِ واژهی ِ « الهی » در ترجمهی ِ مثلاً آثار ِ افلاطون ، ايرادی نداشت و میتوانستيم آن را برابر ِ واژهی ِ « خدايی » ( يا « ايزدی » ) در زبان ِ فارسی بگيريم . امّا با وجود ِ اسلام ، و خاص شدن ِ واژههای ِ « اله ، الله ، الهی ، ... » ، اين تسامح به هيچ وجه روا نيست .
« الله » ، پيش از اسلام ( اگر بوده باشد ! ) ، گويا وصف و صفات ِ چندانی نداشته و همانی بوده که « خدا » میگوييم ؛ امّا « الله » ِ اسلام ، موجودی است خاص ، با صفات ِ ويژهی ِ به دقّت و تفکيک برشمرده شده . الله ، خدايی است قادر و قاهر و متعال و ... ( گُمان میکنم صفات و اسامیاش از هزار هم بيشتر باشد ) که به عربی تکلّم میکند ، و دُمادُم بر سر ِ بيچاره مردم پيمبر میفرستد [5] ؛ چهرهای است دارای ِ متناقضترين صفات : دوزخْ ساز ِ بهشتْ فروشنده ، برکَشندهی ِ کُشنده و کُشندهی ِ برکَشنده . از سويی ارحمالرّاحمين است ، و از سوی ِ ديگر مکّارترين و قتّالترين .
حتّی يک مورد از اين توصيفات را هم اين اذنب ِ ناعبادالله از خودم درنياوردهام و همه را خود ِ او به تکرار وحی فرستاده .
اگر « الله » خدايی بود که ولو برای ِ لحظهای ، و به اندازهی ِ سر ِ مويی از انسان دور میشد ، شايد میتوانستيم ميان ِ او و واژهی ِ « الهی » ، مختصر جدايی و استقلالی قائل شويم ؛ امّا چنين نيست ، و از اينرو ، واژهی ِ « الهی » هيچ فرقی با « اللّهی» ندارد !
وقتی مترجمی در ترجمهی ِ آثار فيلسوف ِ يونانی – و يا هر نويسندهی ِ غير ِ مسلمانی - ، از اين واژه استفاده میکند ، خوانندهی ِ فارسیزبان از شب ِ اوّل ِ قبر ِ خود نيز ياد میکند ، چه رسد به ربط ِ ميان « الله » و « الهی » !
البتّه ، کار ِ عربها و عربزبانان به خودشان مربوط است ، امّا به نظر ِ من ، ايشان هم پرهيز کنند ، بد نيست .
□
به نظر میرسد که اين کاربرد ِ نادرست ، نخست در متنهای ِ مترجَم ِ کهن ِ عربی صورت گرفته باشد . مترجمان ِ عربی ِ آثار ِ پهلوی ( و سُريانی و عبری ، و شايد يونانی نيز ) ، برای ِ واژهای که در زبان ِ مبدأ به معنی ِ « خدا » بوده [ مانند ِ « هُرمَزد » ، « يَزِد » / « يَزِدان – يزدان » در زبان – گويش ِ پهلوی ] واژهی ِ « الله » بهکار بردهاند ؛ و سپس اين کاربرد در تأليفات نيز عادی شده .
مشکويه ، در « تجارب الاُمم » ، بارها چنين کرده . از جمله ، در شرح ِ واقعهای از روزگار ِ انوشروان ، از زبان ِ کاتبی پارسی جملهی ِ « عَمَّرکالله خالداً » آورده ! ( ج 1 ، ص 98 ) [ در ترجمهی ِ فارسی ِ دکتر امامی « جاودان مانی » آمده . ( ترجمه . ج 1 ، ص 167 ) ] . جای ِ ديگر ، در سخنرانی ِ انوشروان ، بارها کلمهی ِ « الله » بهکار رفته ! ( رک : صفحات ِ 111 ، 112 ، و نمونههای ِ ديگر : ص 182 ، 183 ، ... )
□
بايد برای ِ نمونه ، چار پاره عبارت از رسالههای ِ افلاطون و فلوطين و ارسطو و ... نقل میکردم ، امّا نيازی نيست ؛ کسی که بخواهد بفهمد ، بی شاهد و نمونه هم میفهمد چه میگويم .
بد نيست يادآوری کنم که : خدای ِ هيچيک از اديان ِ ديگر را هم نبايد به جای ِ خدای ِ يونانيان ِ باستان گذاشت . شايد اروپائيان در ترجمهی ِ آثار ِ يونانی به زبانهای ِ خود ، درست رفتار کرده باشند . خدای ِ هر دين و آيينی ، از آن ِ همان دين و پيروان ِ آن است ، و نبايد او را به ديگران چُپُندراسيون کرد ؛ علیالخصوص اگر از اين قماش باشد .
□□
پینوشته : يادم رفته بود که بگويم ترجمهی ِ تورات و انجيل هم ، گويا ، از اين خبط ِ بزرگ در امان نمانده باشد . امّا از همه جالبتر ، لفظ ِ « ابنالله » است که برای ِ مسيح بهکار بردهاند . [6] چنين پسری نمیتواند فرزند ِ چنان پدری باشد . خدايی که عيسی پسر ِ اوست ، به همان مهر و زلالی ِ خود ِ عيسی است ؛ همچنانکه آيين ِ او نيز هيچ شباهتی به نازلهی ِ الله ندارد :
دين ِ عيسی صلح ِ کل آمد ، نه آشوب و فساد
نی تجبّر ، که جهان بايست با استم گرفت
حضرت ِ اديب [7]
5 مهر 1384 ( تايپ : 9 اسفند )
-----------------------
$ مشخّصات ِ منابع و مآخذ :
از صبا تا نيما ( دو جلد ) . يحيی آرينپور . انتشارات ِ زوّار . پنجم ، 1372. ( جلد ِ سوّم آن نيز ، با نام ِ « از نيما تا روزگار ِ ما » منتشر شده است . )
تجارب الامم . ابوعلی مسکويه الرازی ( متن ِ عربی . دو جلد ) . تصحيح دکتر ابوالقاسم امامی . انتشارات ِ سروش . اوّل ، 1366.
تجارب الامم . ابوعلی مسکويه الرازی ( ترجمه ی ِ فارسی . جلد ِ اوّل ) . ترجمهی ِ دکتر ابوالقاسم امامی . انتشارات ِ سروش . اوّل ، 1369.
ديوان ناصر خسرو . به تصحيح مجتبي مينوي - مهدي محقق . دانشگاه تهران . چهارم ، 1370 .
سير ِ حکمت در اروپا . نگارش ِ محمّد علی فروغی ( 3 جلد در يک مجلّد ) . انتشارات ِ زوّار . دوّم ، 1367.
قاموس کتاب مقدس . ترجمه و تأليف مستر هاکس آمريکائی ، ساکن همدان . مطبعهی آمريکائی بيروت ، 1928.
گزيدهای از مقالات استيس ( ده مقاله در بارهی علم ، فلسفه ، ارزش ، اخلاق ) ؛ و . ت . استيس . ترجمهی ِ عبدالحسين آذرنگ . سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی . اوّل ، 1371.
مابعدالطبيعه ( متافيزيک ) . ارسطو . ترجمهی ِ محمّد حسن لطفی تبريزی [ دورهی ِ سهجلدی ؛ بههمراه ِ : سماع ِ طبيعی ( فيزيک ) و اخلاق ِ نيکوماخوس ] . انتشارات ِ طرح نو . اوّل ، 1378.
معنی ِ زيبايی . اريک نيوتن . ترجمهی ِ پرويز مرزبان . انتشارات ِ علمی و فرهنگی . دوّم ، 1366.
----------------------
پابرگها :
[1] فکر میکردم اين « سالها پيش » بايد دوسه سال پيش بوده باشد ؛ امّا چند روز پيش که پی ِ يادداشت ِ خاصّی میگشتم ، در زيرزمين به دفترچهای برخوردم که در آن عنوان ِ برخی يادداشتهای ِ کوتاه ِ اين سالها را فهرست کرده بودم ، و اين مورد هم در آن بود . تاريخ تهيّهی ِ فهرست 7 دی 77 ، و تاريخ ِ يادداشت 10 اسفند 74 بود !
[2] در ترجمههای ِ سترگ داريوش آشوری [ چنين گفت زرتشت ؛ نيچه ] و مير شمس الدّين اديب سلطانی [ سنجش ِ خرد ِ ناب ؛ کانت ] ممکن است چنين نباشد ؛ اگرچه ترديد دارم . بايد ديد . البتّه ، و بهطور ِ مشخّص در اين دو اثر ، « خدا » حضور ِ چندانی ندارد !
و امّا ، چند نمونه :
□ محمّد علی فروغی ، در « سير حکمت در اروپا » ، اين واژه - برابرْ نهاد را بهکار برده . گُمان میکنم نخستين مورد در بخش ِ مربوط به افلاطون باشد . مینويسد : « تا يک اندازه میتوان گفت علم الهی را او ساخته است . » ( ص 28 )
□ در مقالهی « رندي و نظربازي » [+] داريوش آشوری ، لفظ ِ « الهی » چند بار بهکار رفته ، که يک مورد ِ آن میتواند شاهدی برای اين بحث باشد : " افلاطون و همهيِ «حکمايِ الاهيِ» پس از او، ... " - بهنظر میرسد ( يعنی بيشتر با تأمّل در مواردی از گونهی ِ آنچه در نوشتهی ِ استاد آشوری هست ، به اين نکته میرسم ) که يافتن ِ برابرنهادهايی به همين وضوح و شناختگي ، برای ِ « الهی » و « حکمای ِ الهی » ، کار ِ بسيار دشواری باشد ؛ چرا که قرنهاست به اين واژهها و مصطلحات خو گرفتهايم !
□ « پس خاستگاه زيبايی ، تنها از راه پژوهش در " هندسهی الهی " بازشناخته خواهد شد . » ( معنی زيبايی ؛ اريک نيوتن ، ترجمهی ِ پرويز مرزبان ، ص 32 )
□ و اين نمونهی ِ بسيار جالب و نسبتاً متفاوتی است :
دکتر کتايون مزداپور ، که کتاب ِ بیمانند ِ مهرداد بهار : « پژوهشی در اساطير ايران » را پس از درگذشت ِ استاد ، ويراستاری و برای ِ نشر آماده نموده ، بنا به اين که بهار دوست میداشته که بخش ِ آغازين ِ دينکرد ِ هفتم را هم به مجموعهی ِ متنها بيفزايد ، اين بخش را فارسی کرده و به عنوان ِ « افزوده بر بخش ِ چهاردهم » آورده است . در فارسیگردان ِ وی ، گهگاه واژههايی ديده میشود که عربی – اسلامی است ، و حال و هوای ِ نوشتهی ِ زرتشتی را مخدوش میسازد . از آن جمله است :
* تعالی ( ص 204 س 1 )
* اعجاز ( ص 204 ) که در چنگک آمده ، برای ِ معنی ِ « ورج » [ و تصوّر نمیکنم درست باشد . در فرهنگ ِ معين ، معانی ِ ورج « 1- قدر ، مرتبه ، شأن ، ... 2- فر ايزدی ، فره ، خوره » آمده ] ؛ و نيز [ ص 209 ] و 210 .
* عطيهی الهی ( ص 205 ، پارهی ِ 8 ) – که در چنگک افزوده شده .
* دعا ( ص 206 ) – که در چنگک ، برای ِ معنی ِ « آفرين » آمده ! – و نيز ص 208 .
از اين ميان ، اگر ساير ِ موارد قابل ِ توجيه باشد ، برای ِ « الهی » هيچ توجيهی وجود ندارد .
[3] يادآوری :
يک : اصولاً بسياری از موضوعات و مقولات ِ بهظاهر يکسان و همنوع ، در فلسفه و فرهنگ ِ يونانی – مسيحی و نافرهنگ ِ اسلامی ، در اصل از دو گونهی ِ کاملاً متفاوت است و نبايد گول ِ ظواهر و شبه ِ مدّعيات را خورد ؛ امّا متأسّفانه اغلب ِ ما متوجّه ِ اين وضع نيستيم . برای ِ نمونه ، میتوان به موضوع ِ « جبر و اختيار » اشاره نمود . در بهاصطلاح فلسفهی ِ اسلامی ، جبر و اختيار به بحث در بارهی ِ چند و چون ِ مجبور يا مختار بودن ِ انسان در قبال ِ خدا مربوط میشود ؛ و نقش ِ لوح ِ ازل ؛ در حالی که به نزد ِ فلاسفهی ِ غربی ( يا دست ِ کم بسياری از ايشان ) بحث بر سر ِ آزادی و اجبار ِ انسان به گونهای مطرح میشود که از اين عبارت ِ والتر ترنس استيس ، فيلسوف ِ انگليسی – امريکايی میتوان بدان پی برد : « بهگمانم جبرگرا ، که منکر وجود آن چيزی است که فيلسوفان اختيار مینامند ، میتواند به آزادی سياسی اعتقاد کامل داشته باشد ، زيرا نکتهی مورد نظر او صرفاً اين است که همهی اعمال انسانی موجب به ايجاب علت است ، يعنی هيچ چيزی به منزلهی عمل بدون علت نيست . » ( گزيدهای از مقالات استيس ؛ ص 117 ) با چنين تعريفی از « جبر » من هم جبریام ؛ امّا پذيرش ِ جبر ِ اسلامی تنها از يک ابله يا يک تروريست برمیآيد !
به همين يک نمونه بسنده میکنم ، تا بيش از اين مچ ِ فلسفهنخوانیام باز نشود .
دو : در همهی ِ کتاب ِ مفصّل ِ مابعدالطبيعه ( متافيزيک ) ِ ارسطو ، برابر ِ « فهرست ِ اصطلاحات » ، لفظ ِ « خدا » تنها يک بار بهکار رفته ؛ و آن نيز در چنين عبارتی است : « مثلاً آناکساگوراس در مورد پيدايش جهان ، عقل را به عنوان " خدای حلال مشکلات " بهکار میبرد و هر وقت که نمیتواند بگويد به چه علت شيئی بالضروره بايد وجود داشته باشد به عقل توسل میجويد ... » ( ص 36 – 35 ) – به طور ِ اتّفاقی ، در ص 72 و 73 ، به دو مورد « الهی » برحوردم . متأسّفانه اين واژه در فهرست ِ اصطلاحات ذکر نشده ؛ پس میتوان احتمال داد که کاربرد ِ اين واژه در ترجمهی ِ اين سه کتاب نيز ، بهوفور بوده باشد .
سه : همين اواخر ، جايی از جاودانياد لطفی ، توضيح ِ بسيار جالبی در بارهی ِ فيزيک – متافيزيک از ديدگاه ِ ارسطو ، خواندهام ، که میگويد نبايد تصوّر کرد که منظور از اين دو ، چيزی از گونهی ِ دنيا و آخرت است ! ( پير ِ پريشانی بسوزاد که هرچه میکنم يادم نمیآيد کجا بوده . مقدّمههای ِ اين سه جلد ِ يکجا ، و پنجاه صفحهای از هرکدام را نگاه کردم ، نبود . شايد در کتابخانهی ِ ب . ع . ، در کتاب ِ « در بارهی آسمان » خواندهام . ) – گُمان میکنم فيزيک – متافيزيک را بتوان با گيتی – مينو ، در ديدگاه زرتشتی ، يکسان يا نزديک به هم دانست . متأسّفانه در انديشهی ِ زرتشتی ، و يا دست ِ کم در تصوّری که اغلب ِ ما از ديدگاه و باور ِ زرتشتی داريم ، گيتی – مينو ، همگون و برابر ِ دنيا – آخرت ِ اسلامی انگاشته شده ؛ در حالی که اصلاً چنين نيست ؛ يا حدّاقل در اصل چنين نبوده . به نظر ِ من ، در انديشه و باور ِ کهن و درست ِ ايرانی ، پديدهی ِ « دو جهانی » وجود نداشته است .
[4] در تاريخنامهی ِ طبری ( ج 1 ص 130 و 131 ) آمده است که عبدالرّحمن عوف پيش از مسلمان شدن ، « عبد ِ عَمرو » نام داشت و محمّد او را عبدالرحمن نام نهاد ، و او با اميّة بن خلف دوست بود و اميّه او را همچنان به نام ِ سابقاش میخواند ، و او گفت « مرا عبدالرّحمن خوان ، بندهی ِ خدای . اُميّه گفتی : من رحمان نشناسم و ندانم که رحمان چيست . گفتی : عبدالله خوان ، گفتا : عبدالله نشناسم ، عبدالاله خوانم . گفت : رواست . و اُميّه عبدالرحمن را عبدالاله خواندی . » - اين روايت ، نشان میدهد که عرب ِ عاقله « الله » را نمیشناختهاند . شايد هم اُميّه الله را میشناخته ، امّا به علّت ِ اختصاص يافتن ِ اين لفظ به اسلام و مسلمانی ، از به زبان آوردن ِ آن روگردان میبوده .
[5] چه خواهد همی زو که چونين دُمادُم
پيمبر فرستد همی بر پيمبر
( ناصر ِ خسرو . ديوان ، چاپ ِ مينوی – محقّق ، قصيدهی 145 )
[6] « بر حسب فرمودهی خود ابنالله بود ... و او و پدرش در سرمديّت و قوّت و قدرت و علم و قدوسيّت يکی هستند ... » ( قاموس ِ کتاب ِ مقدّس ؛ ذيل ِ « مسيح » ، ص 807 )
[7] بيت ، از اديب ِ پيشاوری ( 1349 – 1260 هجری قمری ) است ( امثال و حکم ، ج 2 ص 850 ) . نفهميدهام و نمیفهمم که اين بيت چه ربطی به « امثال » و « حکم » داشته ، يا دارد ! همينقدر حدس میزنم که دهخدا میخواسته آن را مطرح کند ؛ و همچون بسيارها موارد ِ ديگر ، پی ِ ربط و بیربطی ِ آن نبوده . تصوّر میکنم که از يک قصيده يا ترکيببند بوده باشد . ( چيزهايی محوگونه در حافظهام هست ) شايد از شعری باشد که خطاب به قيصر ويلهلم دوّم ، امپراطور ِ آلمان ، در دورهی ِ جنگ ِ جهانی ِ اوّل ، سروده . ممکن است که در اصل ، اين بيت وجهی انتقادگونه داشته بوده باشد ( اگرچه بعيد مینمايد ، چرا که وی از ستايندگان ِ آلمان و امپراطور ِ آن بوده . [ بنگريد به : از صبا تا نيما ، تأليف ِ يحيی آرينپور ، جلد دوّم ، ص 317 تا 322 ] ) و مقصود ِ سراينده اين بوده که : آهای مدّعيان ِ عيسويّت ! دين ِ عيسی که صلح ِ کلّ است به شما اجازه نمیدهد که آشوب و فساد کرده ، و در پی ِ گرفتن ِ جهان به زور و ستم باشيد .
حتّی اگر – به فرض – چنين هم بوده باشد ( که گفتم بعيد مینمايد ) ، برای ِ من فرقی نمیکند و همانگونه که دهخدا در نظر داشته ، بيت را به همين صورت مجرّد در نظر میگيرم ؛ و اشارهی ِ آن را به مقايسهی ِ عيسويّت و اسلام میبينم .
Donnerstag, März 02, 2006
سخنی با مترجمان ِ آثار ِ فلسفی
Abonnieren
Kommentare zum Post (Atom)

Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen