برخی از اين شعرگونهها – که کهنتر و يا عاميانهتر به نظر میرسد - ، هم به حيث ِ وزن ، و هم از نظر ِ قالب ، اهمّيّت ِ ويژهای دارد . [1] اين اهمّيّت ِ ويژه از آن روست که اولّاً برخی از شعرگونههای ِ مزبور ، ممکن است از روزگارانی بسيار دور برجای مانده باشد ؛ ثانياً در اين شعرکها ، وزن و قالب ، گاه کامل ، و گاه به طور ِ نسبی ، همان است که در روزگاران ِ پيشين بوده . مختصر مقايسهای ميان ِ برخی شعرگونههای ِ گويش ، با نمونههايی از کهنترين اشعار ِ بازماندهی ِ فارسی ِ دری – از گونهی ِ « هجويّهی ِ يزيد بن مفرّغ ِ حِميَری » - ، قدمت ِ وزن و قالب ِ اين شعرگونهها را آشکار میسازد .
قطعهای که اينک به طرح و بررسی ِ آن میپردازم ، به نظر ِ من ، موردی بسيار ارزشمند به شمار میآيد . از آنجا که اين قطعه ، چيستانوار و لُغَزگونه است ، آن را با عين ِ حکايتوارهای که در خاطرهی ِ من با آن پيوستگی دارد ، يکجا نقل میکنم :
مادربزرگ ِ پدریام – ربابهسلطان سهرابی - ، زن ِ بسيار شوخ و مهربانی بود . دست ِ کم با ما بچّهها زياد شوخی میکرد . رویمان به او باز بود ، و وقت و بیوقت با او شوخی میکرديم و سربهسر میگذاشتيم . آن روزها در طبس ، در فصل ِ زمستان ، همه در اطاق ِ زمستانیشان کرسی میگذاشتند . بیبی که بههرحال سنّوسالی داشت ، پير شده بود ، گهگاه باد و بودی رها میکرد ، و ما بچّهها لای ِ لحافکرسی را بالا میانداختيم و اعتراض میکرديم که :
- بی بی ! باز ول کردی !!
میخنديد ، و اين ترانه را – که من فقط از او شنيدهام ، و تا به امروز کسی را نديدهام که آن را بلد باشد ؛ مگر در دور و اطراف ِ خود ِ من ، که از من شنيده باشد – میخواند :
[ اَخِه نِنَهجُو ]
مُرغِيَه ، کِشِش کُنُم ؛
گُربَيَّه ، پِشِش کُنُم ؛
وَخت ِ که مَيَّه چِش کُنُم ؟!
...
متن ِ کامل
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen