بگشای در ...
[بازنشر]
ای جمله مستیهایِ
جان، مستی سلامات میکند
وی بادهیِ ديرِ
مغان، مستی سلامات میکند
غم هر زمان با
روحِ او، جولانِ ديگر دارَدی
وندر پیِ امن و
امان، مستی سلامات میکند
پی کرده گم در کویِ
شب، در خامُشِ بیسویِ شب
نعرهزنان، با صد
فغان، مستی سلامات میکند
ای روشنایِ
جاودان، ای گوهرِ نيک تو «آن»
وی جانِ جان، جانِ
جهان! مستی سلامات میکند
ساقی تويی، ساغر
تويی، هم مستی و محشر تويی
ديوانهای از بیخودان،
-مستی- سلامات میکند
بویِ خراباتات
مرا، مدهوش میدارد زِ می
سود است اين، يا
خود زيان؟ - مستی سلامات میکند
بر آستانِ خشتِ
خُم، کافلاک نايد در نظر
سر سوده بر هفت
آسمان، مستی سلامات میکند
از بادهیِ دلجویِ
تو، وز خم خمِ گيسویِ تو
بویِ جنون آيد به
جان؛ مستی سلامات میکند
ای آفتابِ بیخودی،
سرخوش چو آتش میدوی
وندر رگِ هستی
نهان، مستی سلامات میکند
می از خراباتِ
مغان، افتان و خيزان میبَرَد
دم کز صفِ آتشخوران،
مستی سلامات میکند
بگشای در ترسایِ
من، من کی مسلمان بودهام؟
زينسان که دارم
بر زبان: مستی سلامات میکند!
م. سهرابی
شهريور 1375
نشرِ نخست:
https://fardayerowshan.blogspot.com/2005/09/blog-post.html
::::
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen