نادرستفهمیِ ياسپرس، يکی از مهمترين
آموزههایِ سقراطیِ عيسی را
[بازنشر]
از کارل ياسپرس، روانشناس و فيلسوفِ پرآوازهیِ آلمانی
(1969-1883)، آثارِ چندی به فارسی ترجمه شده؛ و ازآنجمله است کتابِ کمبرگی با
نامِ «مسيح»، به ترجمهیِ احمد سميعی گيلانی. [1]
در اين متنِ کوتاه، ياسپرس عيسی و آموزههایِ او را موردِ بررسیِ دقيق و انتقادی
قرار داده، وی را به عنوانِ يک انسان نگريسته، و خواستارِ آن شده است که از خلالِ
حجابها، به جلوهیِ واقعیِ او دست يابد.
برخی از برداشتها و داوريهایِ فيلسوفِ آلمانی، برایِ من
پذيرفتنی نيست. اگرچه میدانم که خواهيد گفت، امّا خواهش میکنم نگوييد، که: «حالا
تویِ بیسواد کارت به جايی رسيده که به فيلسوفِ بزرگی مانندِ ياسپرس ايراد میگيری؟».
بگذاريد خود را از اين «تسليم» و «فقدانِ نظر» رها کنيم، و به اندازهیِ فهمِ (در
موردِ من: ناچيزِ) خويش، گپ بزنيم. بزرگیِ ياسپرس، اصلاً دليلِ اين نمیشود که همه
چيز را درست فهميده باشد. و از آن مهمتر، بزرگیِ هيچ کسی دليل نمیشود که منِ نوعی
خردِ خود را تعطيل کنم.
اينجا مجالِ آن نيست که همهیِ مواردِ اختلافِ نظرِ خود را يکبهيک
شرح دهم؛ پس تنها به يک مورد میپردازم. مینويسد:
«مسيح دست به سازمانهایِ انسانی نمیزند و بر ارزشِ آنها تأکيد میکند. بهمثل،
پيمانِ زناشويی ناگسستنی است. "آدمی نبايد آنچه را خدا پيوست بگسلد". بر
قدرت نبايد شوريد: "آنچه از قيصر است به قيصر بازگردانيد و آنچه از خداست به
خدا".» (ص 14)
نقدِ من، متوجّهِ فقرهیِ دوّم است. «بر قدرت نبايد شوريد» را
ياسپرس از اين پارهیِ انجيل برداشت نموده است که:
«[رؤسایِ کَهَنَه و کاتبان و مشايخ] چند نفر از فريسيان و هيروديان را نزدِ
وی فرستادند تا او را به سخنی بهدامآورند * ايشان آمده بدو گفتند: ای استاد! ما
را يقين است که تو راستگو هستی و از کسی باک نداری؛ چونکه به ظاهرِ مردم نمینگری،
بلکه طريقِ خدا را بهراستی تعليم مینمايی. جزيهدادن به قيصر جايز است يا نه؟
بدهيم يا ندهيم؟ * امّا او رياکاریِ [2]
ايشان را درک کرده، بديشان گفت: چرا مرا امتحان میکنيد؟ ديناری نزدِ من آريد تا
آن را ببينم * چون آن را حاضر کردند، بديشان گفت: اين صورت و رقم از آنِ کيست؟ وی
را گفتند: از آنِ قيصر * عيسی در جوابِ ايشان گفت: آنچه از قيصر است به قيصر رد
کنيد و آنچه از خداست به خدا؛ و از او متعجّب شدند.» (انجيلِ مَرقُس، بابِ
دوازدهم، پارههایِ 17-13. / انجيلِ متّی، بابِ 22، پارههایِ 23-16. [3])
□
پس از آن که داورانِ دادگاهِ آتن سقراط را گناهکار شناخته، وی
را به زندان میافکنند تا زمانِ اجرایِ حکم (نوشيدنِ شوکران) فرا رسد، يکروز پيش
از موعدِ اجرایِ حکم، دوستِ صميمیاش، کريتون، نزدِ وی میرود تا دربارهیِ
گريزاندنِ او سخن بگويد، و سقراط -طبقِ معمول- مکالمهای افلاطونی (!) آغاز نموده،
و طیِّ آن اثبات میکند که اگر بگريزد: مرتکبِ پيمانشکنی گرديده، از حکمِ قانون
گريخته، و ظلم را با ظلم پاسخ داده است. [4]
سقراط بر اين باور است که حکمِ داوران ناعادلانه بوده، امّا از
آنجا که اصلِ دادگاه بر اساسِ قوانينِ آتن شکل گرفته و هر شهروندی ملزم و متعهّد
به رعايتِ قانون است، گريختنِ او -افزون بر ايرادهایِ ديگر، مانندِ منسوبشدناش
به ترسِ از مرگ، و ايجادِ خطر و مشکل برایِ دوستانِ فراریدهندهاش- به معنایِ
قانونگريزی و عهدشکنی و پاسخدادنِ ظلم با ظلم خواهد بود؛ ازاينرو، پيشنهادِ
کريتون را نميپذيرد.
□
اگرچه ميانِ اين دو وضعيّت (يعنی جزيهدادنِ يهوديان به قيصر، و
ماجرایِ محکوميّتِ سقراط) تفاوتِ بسيار وجود دارد، به نظرِ من، آموزهیِ عيسی همان
آموزهیِ سقراطی است.
برداشتی که من از سخنِ رمزگونهیِ عيسی دارم اين است که وی
اَشکالِ مبارزهجويانهیِ معمولِ اذهان را برنمیتابد و گريز و پرهيز از جزيهپرداختن
به روميان را بيراهه میداند. پيامِ او اين است: تا وقتی که روم بر شما سلطه دارد،
سرنوشتی جز زورشنيدن و جزيهدادن نداريد. اگر میخواهيد بر اين سرنوشتِ نامطبوع
چيره شويد، راهاش اين نيست که به بهانه و نيرنگ از پرداختِ جزيه خودداری کنيد،
بلکه بايد بکوشيد تا اصلِ سلطه را از ميان برداريد. بايد نقشِ سکّه دگرگون شود!
امّا به دليلِ وضعيّتِ خاصّی که عيسی و جامعهیِ او در آن بهسرمیبردهاند،
و اين که غرض از طرحِ پرسش اين بوده که عيسی را بر سرِدوراهی قرار دهند (تا اگر
بگويد جزيه رواست، وی را در چشمِ مردمان «خائن به يهود» و «همدستِ روميان» جلوه
دهند، و اگر بگويد جزيه نبايد داد، وی را «دشمن و مخالفِ حکومتِ وقت» وانمود کنند
و به تيغِ روميانش سپارند) ناچار شده پاسخِ خود را اينگونه رمزوار بيان کند؛ چنان
رمزوار، که نه مردمانِ روزگارش درک کردند و نه فيلسوفِ روزگارِ ما بدان پی برده
است! [5]
بيزاریِ عيسی از ناراستی و رياکاری و نيرنگ و شيوههایِ خشونتآميز،
بزرگترين عاملِ شکلدهندهیِ شخصيّت و آموزههایِ ژرفِ اوست.
اين که عيسی برایِ دگرگونساختنِ نقشِ سکّه چه راهکار يا راهکارهايی
پيشنهاد میکند، موضوعِ ديگری است و بحث دربارهیِ آن مجالی جداگانه میطلبد.
& کتابشناخت:
مسيح. نوشتهیِ
کارل ياسپرس. ترجمهیِ احمد سميعی. انتشاراتِ خوارزمی. چاپِ اوّل، 1373.
دورهیِ
کاملِ آثارِ افلاطون (4 مجلّد). ترجمهیِ محمّد حسن لطفی تبريزی. انتشاراتِ
خوارزمی. چاپِ دوّم، 1367.
اديانِ بزرگِ
جهان، سرگذشتِ نخستين دورانِ پنج آيينِ بزرگِ جهانی: آيينِ زرتشت،
بودا، آيينِ يهود، مسيح و اسلام. تأليفِ هاشم رضی. سازمانِ انتشاراتِ فروهر. چاپِ
پنجم، 1360.
V
آگهی (يکشنبه، 12 آبان 1392، 3 نوامبر 2013):
نسخهیِ اسکنشدهیِ کتابِ «مسيح»، به همّتِ آقایِ امير عزّتی
(باشگاهِ ادبيّات)، رویِ نت قرار گرفته. میتوانيد دانلود کنيد.
مسيح، کارل ياسپرس
ترجمهی احمد سميعی
http://www.mediafire.com/?fqz40epnkxcfw27
http://ketabkhanehjadid.files.wordpress.com/2013/11/masih.pdf
از: باشگاه ادبيّات
https://www.facebook.com/groups/BashgaheKetab/permalink/574135472633517
?
پابرگها:
[1] در يادداشتِ مترجم، متأسّفانه مشخّصاتِ دقيقِ متنِ
اصلی ذکر نشده، و تنها از شناسنامهیِ کتاب میتوان دانست که اين اثرِ کمحجم، بخشی
از مجموعهیِ «فيلسوفانِ بزرگ» است.
تا ما
ايرانيان ياد بگيريم، حتّی سادهترين اصولِ را، کارها دارد. آقایِ سميعی زحمتِ
زيادی کشيده؛ بهويژه که اصلِ تمامیِ پارههایِ انجيل را که در متن آمده يا بدان
استناد شده، با نشانیِ هريک، از ترجمهیِ فارسیِ «کتابِ مقدّس»، در پايانِ کتاب
آورده. امّا ترجمهیِ ايشان خالی از ايراد نيست. وقتی آدمِ بیسوادی که نه آلمانی
میداند و نه فرانسوی [«اين ترجمه از متنِ فرانسه انجام گرفته است...» (صفحهیِ
يک)] متوجّهِ ايرادِ ترجمه بشود، معلوم نيست اگر يک نفر فلسفهدانِ مسلّط به اين
هردو زبان، متنِ ترجمه را موردِ بررسی و مقابله قرار دهد، به چه نتايجی خواهد
رسيد!
در متن، بخشهايی
به خطِّ ريزتر و پدينگ-راستِ بيشتر آمده، و مترجم توضيح نداده که علّتِ آن چيست. عباراتِ
گنگ هم جابهجا ديده میشود. – بااينهمه، منيکی به سهمِ خودم از آقایِ سميعی
سپاسگزارم.
[2] در انجيلِ متّی (بابِ 22): شرارت. – و اين بهتر
است.
[3] مترجم، در بخشِ «يادداشتها»، تنها پارهیِ «آنچه
از قيصر است...» را از دو انجيلِ متّی و مرقس نقل نموده (ص 67، يادداشتِ 13) درحالیکه
اگر مقصود بینيازیِ خوانندهیِ نامأنوس با انجيل بوده باشد، نقلِ کاملِ روايت
ضروری است. برایِ خوانندهیِ مسيحی، و يا حتّی خوانندهای که به اندازهیِ من نيز
با انجيل انس و آشنايی داشته باشد، همين مقدار کافی است؛ امّا نه برایِ خوانندهیِ
عامِّ ايرانی.
اين نيز، يکی
ديگر از ايرادهایِ اساسیِ کارِ مترجم است...
[4] اين مکالمهیِ بسيار مهم، دوّمين رساله در مجموعهیِ
آثارِ افلاطون است، که با نامِ «کريتون» پس از رسالهیِ «آپولوژی» [دفاعيّهیِ
سقراط] آمده است. بنگريد به: دورهیِ کاملِ آثارِ افلاطون، ج 1، صص 65-47.
[5] هاشم رضی نيز اين سخنِ عيسی را «دعوتِ مردم به
تمکين» فهم نموده. جالب است! چه اتّهامات و نسبتهايی: «علاوه بر اين که انقلابی
نيست، بر بردگی نيز صحّه میگذارد و ريا را میستايد و کار را که نکوهش میکرد و
مالاندوزی را که سرزنش مینمود، به خوشی و قبول مینگرد...» (اديانِ بزرگِ جهان،
ص 508.)
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen