ازونجورياس ها! زيرِ 18 نخونن که ما ضامن نيستيم!!
اينروزها، بارها و بارها، جاهایِ مختلف، اين شکوهیِ دردمندانه را ديده و خواندهايم که:
پسره ۱۵ سالشه، نوشته: "يهماه و نيمه کسی عاشقانه بوسم نکرده"!!
::::بميرم براش!
روزگار چقدر فرق کرده... اصلاً واژگون شده، آقا!
يادِ طبسِ قديم بهخير! گرچه، شک ندارم که شهرایِ ديگه هم همون بوده و بعداً اينجور بیاحساس و زمخت و ناعشق شده...
واقعاً يادش بهخير! بيستسالمونم که شده بود، بازم هنوز بودن يهعدّهای که عاشقانه ماچمون میکردن! دکتر اکبری، حسينآقا استادم، و خيليایِ ديگه. دکتر که توُ پنجاهسالگیش جوونمرگ شد و داغِش به دلمون موند... حسينآقا استادم زنده باشه، هزارسال!
يادِش به خير، همين بارِ آخری، سهسال و چنماهِ پيش، که برا بدرودِ هميشگی رفته بودم ولايت و حسينآقا استادمو ديدم، لُپّایِ تراشيدهیِ پيرمو همچی محکم و پرسروصدا ماچ کرد که نگو و نپرس!
بعله آغا! روزگاره ديگه... خيلی فرق کرده... اسمِش روشه: ر..و...ز...گ...ا...ر!! مردمم که کلّاً نعمالزّوال شدهن همه! پسرِ پومزدهسالهی عينهو هلو رو که عاشقانه ماچ نکنن، ببين ديگه چقدر واويلاس! چقدر تنزّل احساس واقع شده! چقدر ... چی بگم... اصلاً انگار که عشق و صفا و لوطیگری و مرام، کلّاً مرده!
هی! هی! هی! يادِت بهخير، قديم!!!
و لهُ ايضاً، شاعر، همين السّاعه، چه نيک فرمايد:
هان! پسر! ما نمردهايم؛ بيا
که لبات را ز بوسه، خون بکنيم
پس، بهرغمِ زمانهیِ عنّين
هرچه خواهی، هلو! همون بکنيم!!
عرق و ساندويچ و باغ و، خلاصصص
مست و پاتيل و... آخخخ جووون!! ب ک ن ی م!!!
که لبات را ز بوسه، خون بکنيم
پس، بهرغمِ زمانهیِ عنّين
هرچه خواهی، هلو! همون بکنيم!!
عرق و ساندويچ و باغ و، خلاصصص
مست و پاتيل و... آخخخ جووون!! ب ک ن ی م!!!
پنجشنبه، 17 بهمن 1392؛ 6 فوريه 2014
پیدیاف:
http://mehdisohrabi.files.wordpress.com/2014/02/yade_tabase_qhadim.pdf
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen