شما را نمیدانم؛
يحتمل که بر شما مبارک باشد؛ که يعنی اميدوارم که باشد...
ولی برایِ من که پنجمينِ سالِ فرار از دوزخِ اسلامی و درافتادن به قعرِ
خلایِ «فناهندگی» را تجربه میکنم، همهیِ اين سالها، بهيکسان به بویِ گند و کشندهیِ
"ديوِ دروجِ اينبار غربی" آغشته بوده است و بس!
ازينرو،
دوست دارم همينجور زرتازرت رباعی بگويم...
شايد قدری از نفرتام از جهان و حقوقِ بشرِ نکبت و اين بساطِ گُهاندرگُهِ
دروغ و رذالت و بیشرمی و پفيوزیاش، تشفّی يابد!!
کدام مبارک!؟
کدام نو!!؟
من فقط گنداکِ کهنهدروغی را میبينم که بر من و خانوادهیِ زجرکشيدهام
آوار شده است...
چند رباعی در نفرت از جهانِ هستی!
سالی
که گذشت، سخت پفيوز گذشت
هر
سيصدوشصتوپنجِ آن، گوز گذشت
هر
يکدمِ آن، هزار قرنام خبه کرد
دوزخدوزخ،
به من، شب و روز گذشت!
بودم
پیِ چندروز تسکين و فراغ
بر
من دوهزار گونه، بنهادی داغ
ای
عن کنم اندر تو حقوقِ بشرا
کز
گندِ تو، میکنم دوصد استفراغ!
کُسِّ
ننهیِ تمدّنات، ميمونا
ای
من نکشم ز مادرت، بيرونا
کز
گندِ تو خارکسته، در کلِّ جهان
گيتی
همه مستراح گشت اکنونا!
ای
ريدهیِ فضلِ من، پناهندگیام
بيزار
ازين گُهکدهیِ زندگیام
اوجیست
تمدّنِ بشر را که درآن
خشمانه،
دچارِ اوجِ رينندگیام!!!
صدخرزهیِ
خر، به دهر و بنيادش باد
کُسِّ
ننهیِ غربی و ميلادش باد!
هم،
کونِ فراخِ ربّالاسلام، الله
زيرم
شده پارهپوره؛ فريادش باد!!!
J
آغاز:
ساعتِ
4 و نيمِ بامدادِ پنجشنبه، اوّلين روزِ گوزِ اوّلين ماهِ پفيوزِ گهاندگهِ چُسونهسالِ
نوِ عنبارِ ميلادیِ 2015
پايان:
فعلاً
ادامه دارد...
&
پیدیاف:
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen