بُد ماچهخری؛ ادب نبودش
روزی هوسِ نری فزودش
چون خواست زند ز مردیاش لاف
زآنپس که دو روز بود علّاف
هی فکر نمود و شيوه آموخت
بر عقلِ نبوده، ديده بردوخت
عکّاس خبر نمود و زد زور
تا واکند عقدههایِ موفور
ترکِ ادبِ بليغِ خر کرد
سم را بهمثابهیِ ذکر کرد!!
روزی هوسِ نری فزودش
چون خواست زند ز مردیاش لاف
زآنپس که دو روز بود علّاف
هی فکر نمود و شيوه آموخت
بر عقلِ نبوده، ديده بردوخت
عکّاس خبر نمود و زد زور
تا واکند عقدههایِ موفور
ترکِ ادبِ بليغِ خر کرد
سم را بهمثابهیِ ذکر کرد!!
12 بهمنگِ 1391
$عکسِ بدونِ متن:
https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjU9d-ElC2hJWdW5fYZySgWc0csn7-udykHXcDrwGZhw9n8-aTo3w2Xf37I2RqyLApDUe4SlmDNhSKSVuIT-CdPJIOjYRWq_5XBwCwernMmt57x2IYbBwwodL3WJs4bZq2axFoG/s1600/biadab.jpg
ایول استاد.
AntwortenLöschenآدم یاد اشعار ایرج میرزا میوفته.
خواهش میکنم...
Löschenياد که البتّه خب بعله! ازيرا که شعرِ ايرج خيلی معروف و بسيار هم زيباست!