[قطعه]
هر کثافت که بينی از من و ما
شمّهای دان ز گندِ دينِ مبين
چارده قرن گند پاشيدهست
تا اثر کرده اينقَدَر، چندين
گفتِ يکديگر ار نمیفهميم
نبُوَد زانکه گفته نيست متين
بس شنيدهست گوشمان، ياوه
از خدا و نبیِّ عرشنشين
ناخودآگاه، ميلمان به کریست
گوشمان، رفته در حصارِ حصين!
،
يکدگر را اگر نمیبينيم
علّتاش را شنو ز من بهيقين
هريکیمان خدایِ بُوگندوست
غرقِ لاف و گزافِ خودتحسين
پادشاه و خدایِ يکتايی است
هر گدا و گدولِ راهنشين 1
،
ور به هم صد ستم روا داريم
بیکه يابيم موجبی از کين
دائماً پوستينِ هم بدريم
همچو آهو به چنگِ شيرِ عرين
بهفضولی به يکدگر تازيم
کرده در راهِ هم، هماره کمين
ريشهیِ جمله اين رذائل را
امرِ معروف و نهیِ منکر بين!
همچنانی که شخصِ پيغمبر
فرد بوده ز آسمان و زمين
بوده معصوم و بیگنه، قدسی
گوهرِ بیمثال و دُرِّ ثمين
ما همه نسخههایِ آن اصلايم
رفته گوزی به اوجِ علّيّين!
هرزمانی به کونِ خود گوييم
که تو بُو میدهی؛ کناره گزين!! 2
شمّهای دان ز گندِ دينِ مبين
چارده قرن گند پاشيدهست
تا اثر کرده اينقَدَر، چندين
گفتِ يکديگر ار نمیفهميم
نبُوَد زانکه گفته نيست متين
بس شنيدهست گوشمان، ياوه
از خدا و نبیِّ عرشنشين
ناخودآگاه، ميلمان به کریست
گوشمان، رفته در حصارِ حصين!
،
يکدگر را اگر نمیبينيم
علّتاش را شنو ز من بهيقين
هريکیمان خدایِ بُوگندوست
غرقِ لاف و گزافِ خودتحسين
پادشاه و خدایِ يکتايی است
هر گدا و گدولِ راهنشين 1
،
ور به هم صد ستم روا داريم
بیکه يابيم موجبی از کين
دائماً پوستينِ هم بدريم
همچو آهو به چنگِ شيرِ عرين
بهفضولی به يکدگر تازيم
کرده در راهِ هم، هماره کمين
ريشهیِ جمله اين رذائل را
امرِ معروف و نهیِ منکر بين!
همچنانی که شخصِ پيغمبر
فرد بوده ز آسمان و زمين
بوده معصوم و بیگنه، قدسی
گوهرِ بیمثال و دُرِّ ثمين
ما همه نسخههایِ آن اصلايم
رفته گوزی به اوجِ علّيّين!
هرزمانی به کونِ خود گوييم
که تو بُو میدهی؛ کناره گزين!! 2
870431
?
پابرگها:
[1] گدول – تابعِ «گدا» است؛ و بهتنهايی کاربرد ندارد. غالباً بدونِ «و» میآيد: گدا گدول.
[2] يارو به کوناش میگويد: دنبالِ من نيا؛ بُو میدهی!
از امثالِ ارزندهای است که از غيرِ طبسیها – و بلکه از طبسیها نيز - نشنيدهام. اين فقره، از بسيارها مواردی است که از پدرم بهياد دارم. گنجينهای از امثال و حکمِ غالباً محلّی بود، که بسياری از آن را جز از او نشنيدهام.
$
نسخهیِ عکسی:
http://mehdisohrabi.files.wordpress.com/2013/12/goozi_dar_owj.png
پیدیاف:
http://mehdisohrabi.files.wordpress.com/2013/12/goozi_dar_owj.pdf
V
[ويرايشِ حروفنگاری، و افزودنِ نسخهیِ عکسی و پیدیافِ جديد: بامدادِ دوشنبه، 9 دی 1392؛ 30 دسامبر 2013]
دست مریزاد. خوشحالم که می بینم می نویسی. مدت ها خبری از شما نداشتم. دست خوش.
AntwortenLöschenروشن است فردای روشن با تو و افکار تو
AntwortenLöschenهزل و هجو جمله نامردان شده اشعار تو
گه ز دست تو نبی نالد گهی شیخ و خدا
نیم سوزی رفته در ماتحتشان از کار تو
خوش بتازی اسب ذوق و همت و مردانگی
دائما پر جوهر و گوهر بود خودکار تو
باید از دست خدا و شیخ گیری چرخ را
تا بچرخد بر مراد مردمان پرگار تو
من که میخوانم دراین شهرمجازی شعرتو
کاش روشن میشد این چشمانم از دیدار تو
آفرين ... درود بر شما
AntwortenLöschenاز هر دو جهان قدر کفایت دیدیم
AntwortenLöschenاشکی بچکاندیم و سپس خندیدیم
قرآن بگشودیم و ز بس نیکو بود
بستیم و ببوسیده و بر آن .... !