از دروغهایِ بزرگ: تمدّنِ اسلامی
گُمان میکنم اين ياوه نيز، از رهآوردهایِ پژوهندگانِ غربی بوده باشد.[1]
اينان که بهويژه در يکصدوپنجاه سالهیِ اخير، پژوهشهایِ بسيار نموده، و آثارِ بیشماری بر مبنایِ پژوهشهایِ خود نوشته و منتشر کردهاند (که درصدی ناچيز از آن، به فارسی نيز ترجمه شده)، يک نکتهیِ بسيار مهم را متوجّه نشدهاند؛ و آن اين است که: بهفاصلهای بسيار کوتاه بعد از محمّد، مرکزِ بهاصطلاح "امپراطوریِ اسلامی"، از مدينه به شهرهايی واقع در مراکزِ کهنِ تمدّنِ بشری (سوريه و ايران) انتقال يافته. حتّی مقرِّ حکومتِ علی [چهارمين خليفه] نيز شهری در سرزمينهایِ پيشينِ ايرانی بوده است.[2]
امپراطوریِ اسلامی بر پهنهیِ وسيعی، از هند تا مديترانه، گسترده شده؛ و برخی از سرزمينهایِ متصرّفه، از کهنترين مراکزِ تمدّنِ بشری بهشمار میرفته است: ايرانِ بزرگ، ميانرودان (بينالنّهرين-جزيره)، شام، سواحلِ شرقیِ مديترانه، يهوديّه، و مصر.
اگر آنچه با عنوانِ "دورانِ طلايیِ تمدّنِ اسلامی" نام برده میشود، ربط و ريشه و خاستگاهِ اسلامی میداشت، اوّلاً بايد از مدينةالنّبی آغاز میشد، نه از بغدادِ ايرانی و مصرِ فراعنه! ثانياً با گذشتِ زمان، بايد بر درخشش و پويايیِ آن افزوده میگشت...
آنچه در ادوارِ بعد -بهويژه از اواخرِ سدهیِ دوّم، تا سدههایِ 5 و 6 هجری- ديده میشود، که از آن، بهنادرست، به «تمدّنِ اسلامی» و «دورانِ طلايیِ تمدّنِ اسلامی» (و بعضاً «تمدّنِ عربی»[3]) تعبير شده، هيچ ربطی به دينِ مبينِ الهی نداشته است.
دورهیِ هارون و مأمون را "درخشانترين ادوارِ تمدّنِ اسلامی" برشمردهاند؛ و اين دوره، بنيانِ کاملاً ايرانی دارد. شهرِ بغداد (که نامی ايرانی است[4]؛ و گويا روستايی به همين نام نيز در آن موضع وجود داشته) توسّطِ مهندسان و معمارانِ ايرانی بنا شده؛ و در ساختنِ آن نيز، از مصالحِ بناهایِ پايتختِ ايرانِ ساسانی (هفتشهر-مداين) بهره بردهاند.
از نظرِ من، آنچه در اين حوزه میگذرد، هيچ نيست جز ادامهیِ "جنبشِ علمی-فرهنگی"ِ عظيمی که در دورهیِ انوشروان خسروِ اوّلِ ساسانی آغاز شده بوده است. نامِ «تمدّنِ اسلامی» بر اين دوران نهادن، اگر فريبکاری و دروغگويیِ بیشرمانهای نباشد، دستِکم، نشانهیِ بلاهت و سطحینگریِ کسانی است که آن را وضع کردهاند!
اگر آنچه با عنوانِ "دورانِ طلايیِ تمدّنِ اسلامی" نام برده میشود، ربط و ريشه و خاستگاهِ اسلامی میداشت، اوّلاً بايد از مدينةالنّبی آغاز میشد، نه از بغدادِ ايرانی و مصرِ فراعنه! ثانياً با گذشتِ زمان، بايد بر درخشش و پويايیِ آن افزوده میگشت. بهياد داشته باشيم که از سويی، تا پايانِ سدهیِ سوّمِ هجری نيز، هنوز بسيارانی از مردمِ ايران، اسلام را نپذيرفته بودهاند؛ و از سویِ ديگر، چون نيک بنگريم، به اين نکتهیِ بسيار مهم و جالبِ توجّه میرسيم که اکثرِ قريب به اتّفاقِ بزرگانِ عرصهیِ دانش و فرهنگ در اين دوران، يا رسماً نامسلمان -يهودی، زرتشتی، مسيحی، دهری- اند، و يا متّهم به کفر و مانويّت و زندقه!!
v
و اگر کمترين جایِ شکّی باقی بوده، اينک در روزگارِ ما، جمهوریِ نابِ الهیِ محمّدیِ اسلامی اثبات کرده است که: اسلام بزرگترين دشمنِ دانش و فرّ و فرهنگ و زندگی است!
21 تيرماه 1386
:
?
پابرگها:
[1] صدالبتّه، بايد جستوجویِ دقيقی انجام داد، تا معلوم شود که اين دروغِ مسخره از کی پيدا شده. تا آنجا که مطالعهیِ ناچيزِ من ياری میکند، بايد دستکارِ غربيان بوده باشد...
[2] شايد هم مقوله از وجهِ ديگری است؛ و غربيان بهعمد و به انگيزهای خاص -که من متوجّه نمیشوم- از توجّه به اين موضوعِ بسيار مهم سر باز زدهاند! چرا که در آثارِ کمترينِ ايشان نيز، به جابهجايیِ مقرِّ حکومتِ اسلامی از عربستان به ايران و سوريه پرداخته شده؛ و نمیتوان گفت که متوجّهِ مسئلهای به اين آشکارگی نشدهاند.
[3] من هم تا همين چند سالِ پيش، مانندِ همگانِ ايرانيانِ ايرانپرست، نسبت به «عرب» واکنشِ کينتوزانه داشتم. امّا اکنون طورِ ديگری میانديشم، و "عربستيزی" را نيز از فريبکاریهایِ اهريمنیِ اهريمنِ الهی میبينم. بنابراين، سهمِ عرب را در اين تمدّن منکر نيستم؛ بلکه تصوّر میکنم که شايد آن گروه از غربيان نيز، از اصطلاحِ وضعکردهیِ خود، چنين منظوری داشتهاند!
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen