شايد اينهم نوعی ادای ِ غير ِ ضروری ِ ديگر باشد ، که برای ِ يک ، دو ، سه ، يا چندسالگی ِ وبلاگمان ، مطلب ِ خاصّی بنويسيم . و اصلاً مگر مهم هم هست که من ِ نوعی چند سال است چيز مینويسم ؟! شايد برای ِ ديگران نباشد ؛ امّا برای ِ خودم ، خالی از اهميّتی نيست .
يکسال ِ ديگر گذشته . وبلاگام يکسال جوانتر ، و خودم يکسال پيرتر شدهام . در اين يکسال ، اوضاع ِ مادّی ِ من و خانوادهام بدتر نشده ، امّا فرق ِ چندانی هم نکرده . همچنان اسير ِ قرض و وام و بیپولی و محنتهای ِ جورواجوريم . خانه ، همچنان اجارهای است ( و بيست روز ِ ديگر اجارهاش سرمیرسد ) ؛ ماشين ، همچنان نداريم ؛ بيمه ، همچنان نيستيم ؛ شادی و تفريح ، همچنان نداريم ؛ ...
و امّا ، در اين يکسال ، من نوشتنام را ادامه دادهام . کافرتر شدهام . خشمام نسبت به اسلام و انقلاب و نظام ِ اقدس ِ الهی هزار برابر شده . و باز هم ، از خشونت و تندی ، فرسنگها ، دور و دورتر شدهام . آنچه آرزو دارم اين نيست که مسلمين را بکشم يا بر عليه ِ اسلام سلاح بردارم . اصلاً . اسلام وجودی است موهوم ، که بر دروغ و جهل و کشتار بنيان يافته ؛ بنا بر اين ، برای ِ نابود کردن ِ آن نيازی به اسلحه هست و نيست . اسلحه و زور لازم است ، برای ِ گرفتن ِ ذوالفقار از دست ِ اذبيای ِ ولايت ِ محمّديّه ؛ و اين کار ، البتّه ، به ما مربوط نمیشود و کار ِ ارتش ِ رهايیبخش ِ ايالات ِ متّحد ِ جهانی ِ امريکاست . رودررويی ِ نظامی ِ ما با اسلام و مسلمين ، نوعی « اقدام ِ شخصی » محسوب میشود ، و کاری است نکوهيده ، و ناسازوار با پيکرهی ِ قانونمند ِ دهکدهی ِ جهانی ، و نظم و نظام ِ آن . و اسلحه لازم نيست ، از آنرو که بخش ِ عمده و اصلی ِ کار ( بعد از عمليّات ِ نظامی ) به عهدهی ِ ساختارهای ِ فرهنگساز و آگاهیبخش است . و ما ايرانيان ، تنها در اين بخش است که میتوانيم مؤثّر واقع شويم .
از اين که مسلمين مرا بکشند واهمهای ندارم . اين را به عنوان ِ بخشی محتمل از سرنوشتام پذيرفتهام . کسی که بهراستی خواهان ِ آزادی ِ ايران و ايرانی باشد ، نبايد از کشتهشدن واهمه کند . اينها ، هزار و چارصد سال است با همين ابزار ِ کشتار و ارهاب و توحّش ، کار ِ خود را پيشبردهاند .
گاه برخی از دوستان و اطرافيان ، به من به گونهای نگاه میکنند که انگار اين رفتار ِ من است که غير ِ طبيعی است ؛ امّا اين درست نيست . من بنا به دريافتی درونی و کاملاً ساده و طبيعی ، به اين نتيجه رسيدهام که ديگر نبايد باورم را بپوشانم . اين که اسلام و مسلمين ، کماکان ، در همان توحّش ِ کهنه و ديرينهی ِ خود بهسرمیبرند و نمیتوانند وجود ِ انسان ِ راست و خواهان ِ راستی و آزادی را تحمّل کنند ، عيب ِ ايشان است نه من !
z
و امّا ، از جهاتی ، بسيار خسته شدهام و بدم نمیآيد که اگر راهی پيدا شود ، برای ِ هميشه از ايرانیبودن ِ خود ببرّم و همه چيز را فراموش کنم . همسرم بيش از من خسته است . کاش میشد برويم يک گوشه ، در يک کشور ِ آدموار ، چارصباحی به معنی ِ واقع ِ کلمه « زندگی » کنيم . خستگی ِ من به اندازهای است که دوست دارم آنجا که میروم فارسی حرف نزنم ، به ايران و ايرانی اصلاً و ابداً فکر نکنم ؛ و کلّاً فراموش کنم که اينجا در اين خرابکده از سر ِ دودول ِ يک اسير ِ اسلام چکيده و از زهدان ِ يک اسير ِ ديگر زاييدهام . و به صدای ِ بلند فرياد بزنم : کسّ ِ ننهی ِ ايران ِ آريايیتان !!
...
خستهام . امّا همينجا میمانم ، و با اهريمن میجنگم . کجا از اينجا بهتر ؟! فقط بايد اين زادگان ِ دروج ، اين نطفههای ِ بسمالله را بريزيم بيرون . بروند به ماتحت ِ والدهی ِ ماجدهشان ، حضرت ِ اهريمن = الله !
تبریک. امیدوارم صد ساله بشه.
AntwortenLöschen