از : يدالله رويايی
سخن ِاروتیک نزد مولوی بلخی ِ بعداً رومی، زبان ِتن نیست . شعرها پیش از آنکه به خود ِتن بپردازند به عرف ِتن و به رفتار ِ آن در جامعه میاندیشند، یعنی بیشتر ناظر برتناند تا برآمده از تن. درمیان قصّههای مثنوی، قصّههای در قلمروی شهوت کم نیستند. اما همه حاکی از اشتهای قصّه گو به جنس و عضو ِجنسی است، ونه زندگی ِ این دو دراو ودر زبان ِاو. معذالک در همین زبان، پیش مولوی هرعضوجنسی برای خود نامی دارد، که با همان نام در متن مینشیند و، مثل دیگر ِ نامهای بدن، ارزش ِهجائی و لغوی ِخودرا در شعر با خودمیبَرد، وزیرتیغ ریا، پرده داری و ضعف ِ اخلاقی ِمحیط ِخود، سانسور نمیشود. در واقع سخن ِاروتیک در شعر ِمولوی سخنی برهنه، و اروتیسم ِاو اروتیسم ِافشا و پرده دری است، نه بیان ِجسم و جنس. یعنی قلمرو ِ قصه قلمرو ِشهوت است، اما صحبت از خوی جامعه درآنست نه خوی تن و زندگی ِ ِگوشت و پوست .
...
ادامه
Dienstag, Januar 30, 2007
Donnerstag, Januar 25, 2007
تا ناکجای ِ حُقنه !

مانند ِ همهی ِ آدميان ، پدر ِ يکی از دوستان ِ قديم ِ من هم ، چند روز پيش ، از اين سرای ِ باقی به سرای ِ فانی ِ فنا شتافت ( يا درست و راست بگويم : شتابانده شد . ) . فردا – آدينه ، 6 بهمن – بايد بروم مجلسی که گرفتهاند ( اين دوست ِ من ، که چند سالی است او را نديدهام ، دو سه چند سالی هست که اينجا در مشهد زندگی میکند . ) . همسرم گفت چند برگ کاغذ ِ تسليت لازم است ( تا به حال از اين امور نداشتهايم . اين اوّلين بار است . ) . با هم رفتيم تايپ و تکثيری ِ محلّه ؛ نمونهها را که ديدم ، گفتم باشد خودم چار خطّی بنويسم .
...
چار خطّ ِ نوشته را بردم که تايپ کند ( درايو ِ فلاپیام کار نمیکند . حکماً ويروس است که از پساش برنمیآيم ! ) . يک بار ِ ديگر متنهای ِ آماده را ديدم ؛ همه معتقدانه بود و به درد ِ من نمیخورد . نوشتگک را دادم ، جوان ِ صاحبمغازه نگاهی کرد و خواند ( و روی ِ بيت [1] مکثی کرد ، و ) گفت : متن خيلی کوتاه است . گفتم : کاغذ را نصف کنيد . گفت ( با نگاه ِ مشهور ِ عاقل اندر پدر جدّ ِ سفيه ) : نمیشه . و افزود : اجازه بدين من يکی از متنها رو بخونم ؛ و يکی را خواند . فرق ِ چندانی از لحاظ ِ تعداد ِ کلمات نداشت . گفتم : نمیشه چار سطر از بالا فاصله بدين ؟ گفت : چرا ؛ میشه ...
بعد نمونهکاغذها را آورد . ای وای ، چه میبينم : « هوالباقی » و از اين جور بکگراندها داشت . گفتم : کاغذی ندارين که اينا رو نداشته باشه ؛ آخه من به اين چيزا اعتقاد ندارم ...
اينجا ، مرد ِ جوان ، و دختری که پشت ِ کامپيوتر نشسته بود ، با نگاههای ِ عجيب مرا ورانداز کردند . انگار به عمرشان نديده بودند کسی به جفنگ بیاعتقاد باشد !
بههرحال ، و از ناچاری ، يکی را که بالايش « بازگشت ِ همه به سوی ِ اوست » داشت ، انتخاب کردم ؛ و زدم بيرون که يکربع ِ بعد بروم بگيرم .
~
کسانی که خارج از اين خاکسترستان زندگی میکنند ، بدانند و آگاه بوده باشند که اهريمن ِ الهی با تمام ِ توان ِ خود ، و از هر سولاخسمبهای که فکرش را هم نکرده باشيد ، مزخرفات حقنه میکند . تصوّر ِ تقريباً عمومی بر اين است که ملّت ِ ايران میتواند بهمرور خود را از اين آوار ِ الهی خلاص کند . خدمتتان عارضم که : خوابی است ، ديدهايد ؛ لکن معالاسف خير نيست ؛ خواب است و احلام کاذبه !!
}
درکی که مرا به تحرّک وامیدارد ، به من میگويد : برای ِ نابودی ِ اهريمن و آزادی ِ وطنمان ايران ، هيچ راه و وسيله و واسطه و ياری و فرصتی را نبايد از دست داد . کسانی که چارسطری اوستا و متون ِ پهلوی ِ پيوسته به آن را خواندهاند میدانند که اهريمن کارکرد ِ « جوندگی » و « اوبارش » [2] دارد . مردمان ، و همهی ِ چيزهای ِ نيک ِ مزداآفريده را میجود ...
مخالفتورزی با حرکت ِ همسوی ِ ايالات ِ متّحدهی ِ امريکا در دفع ِ محور ِ شرارت ، چيزی نيست جز نشناختن ِ وضعيّت ِ هولناک ِ کنونی ؛ و ساده و ناتوان فرضکردن ِ اهريمن . توان ِ اهريمن در معارضهی ِ رو در رو نيست . توان ِ او ، در « از درون و برون خورندگی » و « ارهاب » ِ اوست .
يک نگاه به برنامههای ِ کاملاً دقيق و حسابشدهی ِ کتب و موادّ ِ درسی ِ نونهالان ِ ايرانی ، نشان میدهد که الله تا کجا دقيق عمل میکند . مغز ِ کودکان را ، تا دير نشده ، میجود .
بگذريم . اين فريادها به جايی نمیرسد . بزرگترين عامل ِ « رگ ِ گردن ورخيزاندن » ِ ما ايرانيان ، همين تصوّر ِ پوچ و مسخرهای است که در آن ما « شيرگيران ِ عرصهی ِ ناوردهای ِ هول » پنداشته میشويم ، و الله = اهريمن : ازين آخوندکی ورّاج و پوشالی !
آخوند / اسلام از پوشال هم پوشالیتر است ؛ امّا ساز و کار ِ اهريمن هيچ ربطی به زور ِ بازو نداشته و ندارد . او با « رذالت ِ قدسی » پيش میبرد , و تا « ناکجای ِ حُقنه » !
"
-------------------پنجشنبه ، 5 بهمنماه 1385
?
پابرگ :
[1] از فردوسی :
-------------------جهان را چنين است ساز و نهاد
-------------------که جز مرگ را کس ز مادر نزاد
[2] اوبارش [ از : اوباريدن ]= بلعيدن . از افعال ِ اهريمنی است . در اوستايی و پهلوی ( شايد هم فقط در پهلوی باشد ) ، برای ِ برخی از افعال ، وجوه ِ دوگانه داريم : اهورايی ، و اهريمنی .
Mittwoch, Januar 17, 2007
بنيانِ دروغ
بنيانِ دروغ
پولاک، پزشکِ اتريشیِ دورهیِ ناصری که چند سالی در ايران، و پزشکِ ناصرالدّين شاه، بوده و سفرنامهاي نوشته که کتابِ بسيار ارزشمندی است، جايی میگويد: «[ايرانی] از هنگامی که سعدی گفت: "دروغِ مصلحتآميز بِهْ از راستِ فتنهانگيز"، هر دروغ و دغلی را مصلحتآميز قلمداد میکند..» [1]
امّا،
دروغگويیِ ايرانی، و بلکه بهطورِکلّی سلطهیِ دروغ بر انسانِ ايرانی، از لحظهای آغاز شد که اسلام به ايران هجوم آورد...
کمالِ بیانصافی است که سعدی را صادرکنندهیِ جوازِ دروغ بدانيم؛ بلکه بايد گفت: اتّفاقاً اين سخنِ سعدی قابلِ توجيه است. قاعدهیِ عقلی و بنيانِ اخلاقی، در معدود مواردی اجازه میدهد که دروغ بگوييم، يا راست نگوييم؛ و آن وقتی است که پایِ جان در ميان باشد؛ مخصوصاً پایِ جانِ ديگری. اگر کسی از دستِ آدمِ خشمناکِ کارد به دستی گريخته باشد، مجاز نيستيم جایِ پنهانشدنِ او را نشان دهيم. يا مثلاً کسی در بارهیِ کسی ديگر سخنی گفته، که اگر آن شخص بشنود، يقين داريم که به کشتنِ او برخواهد خاست؛ اينجا حق نداريم با راستگفتنِ خود باعثِ قتلِ انسانی بشويم...
و مقصودِ سعدی چنين چيزی بوده. قصدِ دفاع از سعدی (و يا تبيينِ عقلانی-اخلاقیِ مواردِ مجازِ دروغ) را ندارم؛ فقط میخواهم اين نکته را روشن کنم که به خلافِ تصوّرِ پولاک، ايرانیِ دورهیِ سعدی، دچارِ غرقگیِ کامل بوده، و هيچ نيازی به جوازِ او نداشته است!
اينجا به دو گونه میتوان به بنيانگذاریِ دروغ توسّطِ اسلام پرداخت:
يکی از طريقِ اثباتِ دروغبودگیِ کلّيّتِ اسلام، وحی، قرآن، نبوّت؛ که بگوييم: از همان لحظهای که مردی ديوزده [اين وصفی است که عربِ عاقله در بارهیِ محمّد (ص) داشتهاند؛ و خودِ وی در قرآن نقل کرده؛ از جمله، در «و ان يکاد...» که عمومِ مسلمين آن را به در و ديوارِ خود میآويزند.] از غار بيرون آمد و ادّعا کرد که موجودی بر او فرود آمده و کذا و کذا...، دروغ بنياد يافت.
طريقِ ديگر اين است که خود را تا اين اندازه در معرضِ تيغِ خونريزِ اسلام قرار ندهيم، و به چندوچونِ عملکردِ دينِ مبين بپردازيم؛ و نشان دهيم که چگونه اسلام انسانها را به دوزخِ دروغ درافکنده است.
برایِ اين روشنگری نيز، نيازِ چندانی به بحثِ مفصّل نيست. همينقدر بسنده خواهد بود که بگوييم: جانِ انسان عزيز است، و اسلام سر و کارِ خود را با جانِ انسانها قرار داده؛ به اين صورت که، با اقرار به تسليم و ادایِ شهادتين، امان میيافتهاند و با انکارِ آن، جانِ خود را از دست میدادهاند. از اين رو، به گونهای کاملاً بديهی، دروغ «نجاتبخش» و راستی «کشنده» واقع شده است.
انسانِ معقول و درست، انسانِ طبيعی، نه تنها در پیِ پذيرندگیِ دروغين نيست، بلکه آن را بیارزش، و گونهای اهانت به خويش تلقّی میکند؛ امّا در اسلام، درست وارونه عمل شده؛ میگويد: «قولوا لا اله الّا الله، تفلحوا».
شرطِ امان و جانبردن، نه «ايمانِ قلبی»، که «اظهارِ زبانی» قرار داده شده (که اگر مقصود «ايمان» میبود، هرگز به شمشير نيازی نبود!). انسان، به طورِ مطلق، با نوکِ برّندهیِ شمشيری مواجه شده که به تهديدِ جانِ او برخاسته، و رهايیِ از آن در گروِ «پذيرشِ ظاهری و اقرارِ زبانی» بوده؛ يعنی دروغ.
از سویِ ديگر، بيرونشدن از اين اقرارِ زبانی و پذيرشِ ظاهری نيز، مرگ در پی داشته، و دارد. از اين رو، بنيانِ هستی در حيطهیِ اسلام، بر «دروغ» بنا گرديده؛ و اين بنيانِ دروغ، سراپایِ هستیِ مسلمين و "اسيرانِ اسلام" را شکل داده است.
اينک چه جایِ شگفتی است اگر میبينيم کلّيّتِ ايرانِ اسلامزده، غرقه در دروغ، ميانِ مرگ و زندگی دستوپا میزند. هزار و چهارصد سالِ تباهِ مظلم، سرگذشتِ ما همين بوده که هست.
بررسی و مقايسهیِ صدرِ اسلام، توصيفِ فردوسی، گزارشهایِ بیمانندِ ناصرِ خسرو (در اغلبی از اشعارِ او)، و وضعيّتِ ايرانِ کنونی، به روشنیِ هرچه تمامتر، وصفی يگانه را نشان میدهد: بنيانِ دروغ را.
13851026
:
&
کتابشناخت:
سفرنامهیِ پولاک «ايران و ايرانيان». نوشتهیِ ياکوب ادوارد پولاک. ترجمهیِ کيکاووس جهانداری. انتشاراتِ خوارزمی. (چاپِ اوّلِ متنِ آلمانی، 1865 م. ؛ بروکهاوس-لايپزيک. چاپِ اوّلِ ترجمهیِ فارسی، تيرماهِ 1361 هـ. ش. - تهران) چاپِ دوّم، آبانماه 1368. (تعداد: 5000 نسخه)
?
پابرگها:
[1] سفرنامهیِ پولاک، ص 19.
در صفحهیِ 223 نيز، با طرحِ موضوعِ «تقيّه»، به وجهی ديگر از دروغگويیِ ايرانی (شيعه) پرداخته است...
Sonntag, Januar 14, 2007
ابطل ِ اباطيل
پيغمبری ، وليک نمیبينم
چيزيت معجزات مگر غوغا
--------ناصر ِ خسرو
چيزيت معجزات مگر غوغا
--------ناصر ِ خسرو
چندی پيش ( تيرماه ) ، از روی ِ لينکی که جايی ديده بودم ، رفتم سايت ِ آيةالله روحانی ؛ و چون ديدم سوراخدعای ِ ايشان ( اعنی سيستم ِ پرسمان ِ سايت = استفتاء ) باز است ، هوس کردم شوخیای کرده باشم ، امّا از آنجا که با اينگونه شوخیها – که نوعی بیادبی و سوء ِرفتار است – ميانهای ندارم ، موضوع ِ شوخی به جدّی واگشت و از محضر ِ ايشان پرسشی نمودم . پرسش ِ من و پاسخ ِ حضرت ِ آيةالله ، در سايت منعکس نشده بود ، امّا ايميلی برایام آمد ؛ و پاسخ ، آنچيزی نبود که بايد میبود ! اين شد که دوباره همان پرسش را بهصراحت ِ بيشتر ، فرستادم و درخواست ِ پاسخ ِ صريح نمودم . بازهم ، موضوع ِ اين استفتاء در سايت بازتاب نيافت ، و به ايميل ِ من پاسخی آمد . [1]
در اين پاسخ ِ دوّم ، آمده بود : بعقيده من ممکن نيست کسي اطمينان پيدا کند که دين اسلام باطل است ...
q
امّا از نظر ِ من ، « باطل » صفت ِ کوچکی است ؛ « ابطل ِ اباطيل » بايد گفت . و دليل ِ آن نيز ، بینياز از هر جستوجويی ، توسّط ِ خود ِ اسلام ، به عربدهی ِ تمام ، اعلام شده است : کشتن ِ مرتد .
و البتّه ، اين ، روی ِ متأخّر ِ سکّه است . روی ِ مقدّم و آشکارتر ِ آن ، « تحميل ِ حقنهوار ِ رستگاری » است ، به ضرب ِ « شمشير » و « ارهاب » .
"
-------850505
?
پابرگ :
[1] پرسيده بودم : اگر کسی پس از مطالعهی ِ کافی و به نظر ِ خودش مکفی ، بخواهد دين ِ اسلام را ترک کند میتواند يا نه ؟
- پاسخ :
-------------------باسمه حلت اسمائه
اولا مطالعه کافی نيست بلکه بايد با اهلش صحبت کند و مطمئنا اگر با اهل تحقيق صحبت کند دين اسلام را ترک نخواهد نمود – و علیایتقدير بايد از اظهار شهادتين دست برندارد
-------------------الروحانی
اولا مطالعه کافی نيست بلکه بايد با اهلش صحبت کند و مطمئنا اگر با اهل تحقيق صحبت کند دين اسلام را ترک نخواهد نمود – و علیایتقدير بايد از اظهار شهادتين دست برندارد
-------------------الروحانی
پرسش ِ دوّم: قبلاً سؤال کرده بودم ، امّا جواب دقيق مرقوم نفرموده بوديد . اگر کسی پس از مطالعهی ِ کافی ، به اين نتيجه برسد که بايد از دين اسلام روگردان شود ( اعم از اين که دين ديگری اختيار کند يا بیخدا شود ) چه بايد بکند ؟ يعنی میتواند خارج شده و با خيال راحت به زندگی مشغول شود ، يا بايد بترسد که ممکن است او را بکشند ؟ اين که فرمودهايد « مطالعه کافی نيست بلکه بايد با اهلش صحبت کند » بديهی است که نمیتواند مورد ِ قبول ِ چنين کسی باشد . او اصلاً نمیخواهد مسلمان باشد ؛ تا چه رسد که به علمای ِ دين مراجعه کند !
- پاسخ :
-------------------باسمه حلت اسمائه
جواب ندادم چون بعقيده من ممکن نيست کسي اطمينان پيدا کند که دين اسلام باطل است نهايت شک کند – و در صورت شک ماداميکه اظهار نکرده کافر نيست
-------------------الروحانی
جواب ندادم چون بعقيده من ممکن نيست کسي اطمينان پيدا کند که دين اسلام باطل است نهايت شک کند – و در صورت شک ماداميکه اظهار نکرده کافر نيست
-------------------الروحانی
q
در اميلهايی که گفتم ، پرسش ِ من و پاسخ ِ آيةالله روحانی ، هر دو بار ، با يک فقره فايل ِ تصويری ارسال میشد . اين دو تصوير را اينجا و اينجا ببينيد .
Freitag, Januar 12, 2007
وبلاگ ، طلايهی ِ جهان ِ فردا
وبلاگ ، آزادی ِ بیقيدوشرط ِ بيان را امکان بخشيده است . بنيان ِ جهان ِ فردا را .

نه دير و دور زمانی ، که تا همين چندی پيش ، اينجا در اين خاکسترزار ، حتّی خاطرات ِ روزانه يا شبانهمان را هم ، بايد با دست ِ چپ مینوشتيم ( و اگر چپدست بوديم ، با دست ِ راست ! ) ؛ و عاقلانهتر اين بود که اصلاً چيزی ننويسيم . اگر میخواستی در همهی ِ يک شهر ِ حتّی بزرگ ِ ميليونی نيز ، جايی پيدا کنی که چارسطر نوشتهات را با دستگاه تحرير کند ، که اگر گير افتادی راهی برای ِ انکار ِ آن داشته باشی ، تنها پاسخی که میشنيدی ، نگاههای ِ چپچپ يا راستراست بود !...
و اينطورها بود که خودسانسوری ِ هزارهایات همچنان پايدار میماند ؛ و يا به دام ِ مبهمنويسی و شيوهی ِ چوب ِ دوسر گرفتار میآمدی ؛ و خودت نوشتهات را ناخوان میکردی ؛ و بر آن نامهای ِ عجيبغريب مینهادی : شعر ، شطح ، رموز ، ...
دلات برای ِ فردوسی و ابن ِسينا میسوخت ، و برای ِ فخرالدّين اسعد و ناصر ِ خسرو ، عينالقضات و خيّام ، انوری و ابن ِ عربی و شمس ، مولانا و عبيد و حافظ ، و تا برسی به يغما و ميرزا آقاخان و مراغهای و دهخدا و عارف و عشقی ، و هدايت و نيما ، و فروغ و شاملو ؛ و اخوان که خودش سطر يا سطرهايی از مؤخّرهی ِ « از اين اوستا » را در چاپهای ِ بعد از 63 برداشت ...
( و سالهای ِ سال ، کابوس ِ آن مردک ِ کچل ِ ريش و سبيل تراشيده – شکارچی ِ لشکر 77 ، دهم ِ تيرماه ِ 60 - را با خود داری ، و صدايش در گوشهايت زنگ میزند : فردا ، تير ِ خلاصات را خودم میزنم ... )
شايد برای ِ جوانها ، که تجربهی ِ از ترس ننوشتن ، و از ترس خود را سانسور کردن ، و کاغذ ِ دستنويس به هفتاد سوراخ پنهان کردن را ندارند ، اينترنت و وبلاگ چيز ِ ساده و معمولیای باشد ؛ امّا برای ِ من و همزادان ِ من ، وبلاگ ، نقشی سوشيانتوار داشته است .
منظورم از « وبلاگ » ، وجه ِ سازهای ِ آن است ، نه وجه ِ نُرمی ِ آن ، و پديدهی ِ « وبلاگنويسی » . اگرچه در اينباره زياد نوشتهاند ، به نظر ِ من ، هنوز نمیتوان راجع به « وبلاگنويسی » ، به طور ِ دقيق و قاطع ، اظهار ِ نظر کرد .
وبلاگ ، از اين ديدگاه ، وجهی از امکانات ِ اينترنت بهشمار میرود که به شخص امکان میدهد که آثار ِ نوشتاری ( و نيز تصويری ) ِ خود را ، به سادگی ، و به گونهای نامحدود ، عرضه کند . دکمهی ِ Publish Post که زده میشود ، دادهی ِ ما ، به حيطهی ِ انتشار ِ عام و بیتيراژی میپيوندد که پيش از اين ، در هيج کجای ِ جهان ، و برای ِ هيچ انسانی ، قابل ِ تصوّر نبوده است .
وبلاگ ، آزادی ِ بیقيدوشرط ِ بيان را امکان بخشيده است . بنيان ِ جهان ِ فردا را .
q
میگويند : آيا اين هرجومرج ِ خطرناکی نيست که هر کسی بتواند هر چه دلاش خواست بگويد و بنويسد ، و هيچ منعی در کار نباشد ؛ و به هيچ کسی هم پاسخگو نباشد ؟
نه ، من اصلاً چنين تصوّری ندارم . اينها ، همه ، بهانه است . انسان وقتی به دنيا میآيد ، « زبان » ی دارد که برای ِ « سخنگفتن » است .[1] زيرساخت ِ فلسفیگونهی ِ وبلاگ اين است که به اين توان ِ بالقوّه و بديهی ِ انسان ، امکان ِ فعليّت میبخشد . هر کسی آزاد است که هر چه دوست دارد بگويد ؛ و در اين مورد ، هيچ فرقی ميان ِ انسانها نيست . فُلان آدم که پس ِ پشت ِ کوه زندگی میکند ، با آقای ِ جورج دبليو بوش ، هردو حق دارند بگويند و بنويسند . به يک اندازه حق دارند . بيشتر گفتن را میتوان پذيرفت ؛ امّا کمتر گفتن ، يا هيچ نگفتن ، پذيرفتنی نيست ؛ مگر اين که خود ِ شخص نخواهد که بگويد ، يا بخواهد که نگويد !
هرجومرجی هم در کار نيست . آنچه ممکن است ناخوشآيند جلوه کند ، به خاطر ِ تازگی ِ اين پديدار ِ شگفتانگيز است . مدّتی که بگذرد ، اين هرجومرجگونهی ِ ظاهری از ميان میرود ، و « گوهر ِ آزادی ِ بيان » بر جای میماند .
در پاسخگو بودن ، صدالبتّه ، هيچ ترديدی نيست . آدمی بايد در برابر ِ تکبهتک ِ گفتهها و کارهايش پاسخگو باشد . امّا اين به آن معنا نيست که کسی حق داشته باشد آزادی ِ بيان را محدود نمايد . پاسخگويی وقتی معنی پيدا میکند که شاکی ِ مشخّص ، و شکايت ِ معقول و پذيرفتنی وجود داشته باشد . نه اينکه فیالمثَل يک نفر بگويد : م . سهرابی به مقدّسات ِ من اهانت کرده ! پاسخاش اين است که : تو هم برو و به مقدّسات ِ او توهين کن . مگر زبانات را موش جويده ؟!!
و اگر بگويد : اين يارو اصلاً مقدّسات ندارد ! پاسخ اين است ، که : ببين و ياد بگير !!
تشويش ِ اذهان ِ عمومی ؟ چه مزخرفی ! اذهان ِ عمومی بايد آنقدر استوار و روشن باشد که بتواند از چارکلمه حرف و دو فقره تصوير مشوّش نشود . اگر اذهان ِ عمومی ضعف و ابهام دارد ، چرا بايد تاواناش را انسان و آزادی ِ بيان ِ او پس بدهند ؟!
?
پابرگ :
[1] ساير ِ کارکردها و کاربردهای ِ زبان ، حتّی مورد ِ « س ا ک » ، اختصاص به انسان ندارد ، و ميان ِ انسان و ديگر جانوران مشترک است .

نه دير و دور زمانی ، که تا همين چندی پيش ، اينجا در اين خاکسترزار ، حتّی خاطرات ِ روزانه يا شبانهمان را هم ، بايد با دست ِ چپ مینوشتيم ( و اگر چپدست بوديم ، با دست ِ راست ! ) ؛ و عاقلانهتر اين بود که اصلاً چيزی ننويسيم . اگر میخواستی در همهی ِ يک شهر ِ حتّی بزرگ ِ ميليونی نيز ، جايی پيدا کنی که چارسطر نوشتهات را با دستگاه تحرير کند ، که اگر گير افتادی راهی برای ِ انکار ِ آن داشته باشی ، تنها پاسخی که میشنيدی ، نگاههای ِ چپچپ يا راستراست بود !...
و اينطورها بود که خودسانسوری ِ هزارهایات همچنان پايدار میماند ؛ و يا به دام ِ مبهمنويسی و شيوهی ِ چوب ِ دوسر گرفتار میآمدی ؛ و خودت نوشتهات را ناخوان میکردی ؛ و بر آن نامهای ِ عجيبغريب مینهادی : شعر ، شطح ، رموز ، ...
دلات برای ِ فردوسی و ابن ِسينا میسوخت ، و برای ِ فخرالدّين اسعد و ناصر ِ خسرو ، عينالقضات و خيّام ، انوری و ابن ِ عربی و شمس ، مولانا و عبيد و حافظ ، و تا برسی به يغما و ميرزا آقاخان و مراغهای و دهخدا و عارف و عشقی ، و هدايت و نيما ، و فروغ و شاملو ؛ و اخوان که خودش سطر يا سطرهايی از مؤخّرهی ِ « از اين اوستا » را در چاپهای ِ بعد از 63 برداشت ...
( و سالهای ِ سال ، کابوس ِ آن مردک ِ کچل ِ ريش و سبيل تراشيده – شکارچی ِ لشکر 77 ، دهم ِ تيرماه ِ 60 - را با خود داری ، و صدايش در گوشهايت زنگ میزند : فردا ، تير ِ خلاصات را خودم میزنم ... )
شايد برای ِ جوانها ، که تجربهی ِ از ترس ننوشتن ، و از ترس خود را سانسور کردن ، و کاغذ ِ دستنويس به هفتاد سوراخ پنهان کردن را ندارند ، اينترنت و وبلاگ چيز ِ ساده و معمولیای باشد ؛ امّا برای ِ من و همزادان ِ من ، وبلاگ ، نقشی سوشيانتوار داشته است .
منظورم از « وبلاگ » ، وجه ِ سازهای ِ آن است ، نه وجه ِ نُرمی ِ آن ، و پديدهی ِ « وبلاگنويسی » . اگرچه در اينباره زياد نوشتهاند ، به نظر ِ من ، هنوز نمیتوان راجع به « وبلاگنويسی » ، به طور ِ دقيق و قاطع ، اظهار ِ نظر کرد .
وبلاگ ، از اين ديدگاه ، وجهی از امکانات ِ اينترنت بهشمار میرود که به شخص امکان میدهد که آثار ِ نوشتاری ( و نيز تصويری ) ِ خود را ، به سادگی ، و به گونهای نامحدود ، عرضه کند . دکمهی ِ Publish Post که زده میشود ، دادهی ِ ما ، به حيطهی ِ انتشار ِ عام و بیتيراژی میپيوندد که پيش از اين ، در هيج کجای ِ جهان ، و برای ِ هيچ انسانی ، قابل ِ تصوّر نبوده است .
وبلاگ ، آزادی ِ بیقيدوشرط ِ بيان را امکان بخشيده است . بنيان ِ جهان ِ فردا را .
q
میگويند : آيا اين هرجومرج ِ خطرناکی نيست که هر کسی بتواند هر چه دلاش خواست بگويد و بنويسد ، و هيچ منعی در کار نباشد ؛ و به هيچ کسی هم پاسخگو نباشد ؟
نه ، من اصلاً چنين تصوّری ندارم . اينها ، همه ، بهانه است . انسان وقتی به دنيا میآيد ، « زبان » ی دارد که برای ِ « سخنگفتن » است .[1] زيرساخت ِ فلسفیگونهی ِ وبلاگ اين است که به اين توان ِ بالقوّه و بديهی ِ انسان ، امکان ِ فعليّت میبخشد . هر کسی آزاد است که هر چه دوست دارد بگويد ؛ و در اين مورد ، هيچ فرقی ميان ِ انسانها نيست . فُلان آدم که پس ِ پشت ِ کوه زندگی میکند ، با آقای ِ جورج دبليو بوش ، هردو حق دارند بگويند و بنويسند . به يک اندازه حق دارند . بيشتر گفتن را میتوان پذيرفت ؛ امّا کمتر گفتن ، يا هيچ نگفتن ، پذيرفتنی نيست ؛ مگر اين که خود ِ شخص نخواهد که بگويد ، يا بخواهد که نگويد !
هرجومرجی هم در کار نيست . آنچه ممکن است ناخوشآيند جلوه کند ، به خاطر ِ تازگی ِ اين پديدار ِ شگفتانگيز است . مدّتی که بگذرد ، اين هرجومرجگونهی ِ ظاهری از ميان میرود ، و « گوهر ِ آزادی ِ بيان » بر جای میماند .
در پاسخگو بودن ، صدالبتّه ، هيچ ترديدی نيست . آدمی بايد در برابر ِ تکبهتک ِ گفتهها و کارهايش پاسخگو باشد . امّا اين به آن معنا نيست که کسی حق داشته باشد آزادی ِ بيان را محدود نمايد . پاسخگويی وقتی معنی پيدا میکند که شاکی ِ مشخّص ، و شکايت ِ معقول و پذيرفتنی وجود داشته باشد . نه اينکه فیالمثَل يک نفر بگويد : م . سهرابی به مقدّسات ِ من اهانت کرده ! پاسخاش اين است که : تو هم برو و به مقدّسات ِ او توهين کن . مگر زبانات را موش جويده ؟!!
و اگر بگويد : اين يارو اصلاً مقدّسات ندارد ! پاسخ اين است ، که : ببين و ياد بگير !!
تشويش ِ اذهان ِ عمومی ؟ چه مزخرفی ! اذهان ِ عمومی بايد آنقدر استوار و روشن باشد که بتواند از چارکلمه حرف و دو فقره تصوير مشوّش نشود . اگر اذهان ِ عمومی ضعف و ابهام دارد ، چرا بايد تاواناش را انسان و آزادی ِ بيان ِ او پس بدهند ؟!
?
پابرگ :
[1] ساير ِ کارکردها و کاربردهای ِ زبان ، حتّی مورد ِ « س ا ک » ، اختصاص به انسان ندارد ، و ميان ِ انسان و ديگر جانوران مشترک است .
هزار بيت
به ياد ِ قامتات در پای ِ سروی گريه سر کردم
چو مژگان برگ برگاش را به خون ِ ديده تر کردم
-------------شاه عبّاس ِ ثانی
-------------تذکرهی ِ نصرآبادی ، ص 10
$
« عمر مبارک ِ او ده سال و هشت ماه و هژده روز بوده ، در شب ِ جمعه 16 شهر ِ صفر سنهی ِ 1052 ، موافق ِ يونتئيل ، مسند ِ سلطنت به وجودش مزيّن شده ؛ بيست و چهار سال در کمال ِ عدالت قيام نمود ... »
-------------تذکرهی ِ نصرآبادی ، ص 9
&
تذکرهی ِ نصرآبادی . تأليف ِ ميرزا محمّد طاهر نصرآبادی . مشتمل بر شرح ِ حال و آثار ِ قريب ِ هزار شاعر ِ عصر ِ صفوی ( آغاز ِ تأليف : 1083 هـ . ق . / رک : ص 5 و 6 ) . با تصحيح و مقابلهی ِ استاد ِ فقيد وحيد دستگردی . کتابفروشی فروغی . چاپ ِ افست مروی . چاپ ِ سوّم ، 1361 .
Mittwoch, Januar 10, 2007
اخبار ِ کوتاه ِ فمنيستی

1
زنی که به جرم ِ چند فقره چک ِ واخورده ، مدّت ِ ششماه در زندان بهسرمیبرد ، امروز به همراه ِ بسيار زنان ِ زندانی ِ ديگر ، به تکفّل ِ عمومی ِ رئيسجمهور ِ محبوبالقلوب ، خانم محمودهی ِ احمدینژاد ، از زندان آزاد شد . نامبرده ، پس از رسيدن به خانه ، مرد ِ خود را در آغوش ِ زنی ديگر ديده ، هر دو را به باد ِ کتک گرفته و نرمانرم بهشدّت مضروب نموده است .
گفته میشود که بنا به حکم ِ صادره از سوی ِ دادکُستری ، مرد ِ بيچاره که گناهی جز تندادن به همآغوشی با اين زن ِ پولدار نداشته ، و آنهم به خاطر ِ نداشتن ِ نفقه بوده ، به سنگسار محکوم شده است .
بانوان ِ شهر ، امروز در اين مراسم ِ فلکوتی گرد ِ هم میآيند تا هر کدام نرمهسنگی به کلّهی ِ اين مرد ِ نگونبخت ، که باعث ِ هتک ِ حيثيّت ِ نظام ِ لطيف ِ زنسالار شده ، بکوبند .
حزب ِ « آزادی ِ مردان » به حکم ِ صادره اعتراض نموده است ...
2
ساکنين ِ خيابان ِ شهيد سکينهی ِ صدرالشّهيدی ، امروز شاهد ِ رفتار ِ لطيف و خشونتبار ِ يک زن ِ جوان بودهاند . اين زن ، مرد ِ بيچارهی ِ خود را کشانکشان - از سبيل گرفته – به محضری در همان خيابان میبرده تا وی را 6 طلاقه کند .
ناظران ِ عينی شنيدهاند که مرد ِ نگونبخت التماس میکرده است که : به خدا ديگه مواظبم که نسوزه . و عدّهای ديگر از ناظران ، شنيدهی ِ مزبور را اينگونه روايت میکنند که مرد ِ بینوا نجوا میکرده است که : به خدا يادم میمونه که ديگه وياگراهام رو فراموش نکنم ...
-------------------850703
نظر ِ يک يهودی ِ ناب ِ محمّدی

نظر ِ يک يهودی ِ ناب ِ محمّدی [ + ] در بارهی ِ سخنان ِ پاپ ، مسيحيّت ، و اسلام
:
شمشير محمد
روابط بين قيصرها و رهبران کليسا، از زمانی که قيصرهای رم مسيحيان را به جای طعمه جلوی شيرها میاندختند، تحولات زيادی را از سرگذرانده است.
کنستانتين کبير که در سال ٣٠٦ميلادی (درست ١٧٠٠سال پيش) برتخت نشست مسيحيت را به دين حکومتی مبدل کرد که آن روزها فلسطين را نيز دربرمیگرفت. قرنها بعد کليسا به دو شاخهی شرقی (ارتدکس) و غربی (کاتوليک) منشعب گشت. کشيش اعظم رم لقب پاپ را کسب کرد و از پادشاهان میخواست که زيردست او باشند.
جدال بين پادشاهان و پاپ در تاريخ اروپا نقش مهمی داشته است و به انشعاب و جدايی اقوام انجاميده است. هردو طرف پيروزیها و شکستهايی داشتهاند. بعضی از پادشاهان پاپ را مخلوع و متواری ساختهاند و بعضی از پاپها پادشاه را مخلوع و از دين طرد کردهاند. يکی از اين پادشاهان هاينريش چهارم به شهر کانوسا درآمده و سه روز مقابل دروازه قصر پاپ با پای برهنه در برف در ايستاد تا پاپ به او اجازه شرفيابی داد و طرد او از کليسا را لغو کرد.
اما دورانی هم وجود داشت که پادشاهان و پاپها با يکديگر در صلح زيستهاند. امروز نيز ما يک چنين دورانی را تجربه میکنيم. بين پاپ فعلی بنديکت شانزدهم و «شاه جرج بوش دوم» هماهنگی نيکويی حاکم است. سخنرانی هفته پيش پاپ که طوفانی در جهان به پا کرد، خيلی خوب به جنگ صليبی جرج بوش عليه «فاشيسم اسلامی» تحت «جنگ فرهنگها» میخورد.
بنديکت، دويست و شصت و پنجمين پاپ مسيحيان در سخنرانی خود تفاوت بين مسيحيت و اسلام را شرح داد: درحالی که بنيان مسيحيت بر خرد قرارگرفته است، اسلام خرد را نفی میکند. درحالی که مسيحيان منطق اعمال الهی را میشناسند، مسلمانها وجود هرگونه منطق را در کردار خداوند مردود میدانند.
من به عنوان يک يهودی آتهايست، قصد ندارم در اين مجادله شرکت جويم. فهميدن منطق پاپ خارج از قابليت محدود من است. اما نمیتوانم ازکنار بخشی از سخنرانی او که به من به عنوان اسرائيلیيي که در نزديکی خط فاصل به اصطلاح "جنگ فرهنگها» میزييد مربوط میشود، بگذرم.
پاپ جهت اثبات فقدان خرد در اسلام ادعا میکند که محمد به مسلمانها دستور داده بود که دين او را به وسيله شمشير گسترش دهند. به نظر پاپ اين ناخردمندانه است، زيرا منشاء ايمان روح است و با جسم ارتباطی ندارد. چگونه شمشير میتواند در روح مؤثر باشد؟
پاپ به منظور تأکيد سخنان خود از مانوئل دوم، يعنی از يک پادشاه بيزانسی که متعلق به کليسای رقيب، يعنی به مسيحيت شرقی بوده است جملهای را نقل میکند. مانوئل در اواخر قرن چهاردهم به شرح مجادله نظری مشکوکی با يک حکيم مسلمان ايرانی که نام او را ذکر نمیکند، میپردازد. مانوئل دوم در گرماگرم جدل، چنانکه خود میگويد، اين جملات را به سوی طرف مقابل پرتاب میکند:
«به من نشان بده که محمد چه چيز تازهای به ارمغان آورده است. و فقط بدی و اعمال غيرانسانی مثل دستور او برای گستراندن دين با زبان شمشير خواهی يافت».
اين سخنان باعث میشود سه پرسش مطرح کنيم:
چرا مانوئل اين حرفها را میزند؟
آيا سخنان او درست است؟
چرا پاپ اين سخنان را از مانوئل نقل میکند؟
زمانیکه مانوئل اين سطور را مینوشت، در رأس يک امپراطوری در حال افول قرارداشت. وقتی امانوئل به قدرت رسيد از امپراطوری شکوفای گذشته آبادیهای قليلی باقی مانده بود که از سوی ترکها مورد تهديد قرارداشت.
در دوران مذکور ترکهای عثمانی تا به سواحل رودخانه دانوب رسيده، بلغارستان و شمال يونان را تسخيرکرده و دوبار لشگرهای اروپا را که قصد نجات امپراطوری را داشتند، شکست داده بودند. درسال ١٤٥٣ يعنی ساليان کمی پس از مرگ مانوئل ترکهای عثمانی قسطنطنيه (همان استامبول امروز) پايتخت مانوئل را تسخيرنموده و به امپراطوریيی که بيش از هزارسال عمرداشت پايان دادند.
مانوئل در دوران سلطنت خود با هدف جلب پشتيبانی غربیها به پايتختهای کشورهای اروپايی سفر کرده و وعده داده بود که بين کليساها دوباره وحدت ايجاد کند. بیترديد نوشتههای مذهبی خود را جهت اتحاد کشورهای مسيحی عليه مسلمانان «محورشرارت» و آغاز يک جنگ صليبی ديگر به رشته تحرير درآورده بود. هدف او خصوصيتی عملی داشت و تئولوگی در خدمت سياست بود.
از اين نظر نقل قول پاپ دقيقا متناسب با خواستههای «پادشاه جرج بوش دوم» است. او نيز مايل است که جهان مسيحی را عليه اسلام «محورشرارت» متحد سازد. گذشته از اين، امروز نيز ترکها پشت دروازههای اروپا، اينبار صلحآميز، ايستادهاند. و طرفداری پاپ از نيروهايی که مخالف عضويت ترکيه در اونيون اروپايی هستند، امری عموما آشکار است.
آيا در ادعای مانوئل يک حقيقتی نهفته است؟
پاپ شخصا توصيه به رعايت احتياط کرده بود. به عنوان يک تئولوگ صاحبنام و جدی نمیتواند دست به جعل متون بزند. به همين دليل قبول کرد که قرآن گسترش دين به وسيله خشونت را اکيدا ممنوع میکند و آيه ٢٥٦ از سوره ٢ قرآن را نقل کرد که: «لا اکراه فی الدين».
حال چطور میشود چشم بر يک چنين گزاره ساده و آشکاری بست؟
پاپ به سادگی ادعا کرد که پيامبر اين دستور را درآغاز راه، زمانی که ضعيف و بیقدرت بود صادر کرده است، اما بعدها دستور به بکارگيری شمشير در خدمت دين داده است. ولی يک چنين دستوری به هيچ وجه در قرآن نيامده است. محمد جهت بنای حکومت، دستور به استفاده از شمشير عليه قبايل متخاصم درسرزمين اعراب اعم از مسيحی، يهودی و غيره را داده بود، اما اين يک عمل سياسی بود و نه يک عمل دينی. مسئله اساسا بر سر اراضی بود و نه گسترش دين.
مسيح [درباره انبيای کاذب] میگويد: «ايشان را از ميوههای ايشان خواهيد شناخت» (متی ١٦:٧).
از طريق يک آزمايش ساده میتوان در اين باره داوری کرد که اسلام با اديان ديگر چگونه برخوردی داشته است: آيا رفتار حاکمان مسلمان در طول بيش از هزارسال، درحالی که از قدرت گسترش دين توسط شمشير برخوردار بودند، چگونه بوده است؟
آنها دقيقا به اين عمل دست نزدند.
مسلمانان قرون زيادی يونان را زير سلطه خود داشتند، آيا يونانیها مسلمان شدند؟ هيچ کس کوشيد آنها را مسلمان کند؟ نه تنها چنين نشد، بلکه برعکس مسيحيان يونان در دولت امپراطوری عثمانی دارای بلندمرتبهترين مقامها بودند. بلغارها، صربها، رومانیها و مجارها و ملتهای ديگر اروپايی به مدتهای کمتر يا بيشتری تحت سلطه عثمانیها زيستند و دين مسيحی خود را نگه داشتند. هيچکس آنان را به مسلمان شدن مجبور نکرد و همه آنها مسيحيان مؤمن باقی ماندند.
البته آلبانیيايیها و بوسنيايیها به اسلام گرويدند، اما کسی ادعا نکرده است که در اين امر جبری درکار بوده است. آنها به خاطربرخورداری از تسهيلات دولتی مسلمان شدند.
درسال ١٠٩٩نيروهای صليبی اورشليم را تسخير کرده و به نام «مسيح دلرحم» دلبخواهانه به قتل و غارت در ميان ساکنين مسلمان و يهودی پرداختند. مسيحيان تا پيش از اين تاريخ، يعنی درچهارصدسالی که فلسطين تحت سلطه مسلمانان بود، اکثريت ساکنان فلسطين را تشکيل میدادند. در طول اين دوران هيچ تلاشی جهت اعمال دين محمد به آنان نشد. بعد از دفع صليبیها بود که اکثريت ساکنان زبان عربی و دين اسلام را پذيرفتند و اجداد اغلب فلسطينیهای امروز همينها هستند.
همچنين سندی مبنی بر تلاش جهت مجبورساختن يهوديان به پذيرش اسلام در دست نيست. همانطور که میدانيم يهوديان اسپانيا در طی سلطه مسلمانان شکوفايیيی را تجربه کردند که هيچ کجا، تقريبا تا به امروز بینظير است. شعرايی مانند «يهودا هالوی» مثل فيلسوف بزرگ يهودی «موسا ميمونيدس» [بايستی همان موسی بن ميمون باشد، مترجم] عربی مینوشتند. يهوديان در اسپانيای اسلامی وزير، شاعر و دانشمند بودند. در شهراسلامی «تودلو» علمای مسلمان، مسيحی و يهودی در ترجمه متون فلسفی و علمی يونان باستان همکاری میکردند. اين دوران، دورانی واقعا طلايی بوده است. چگونه چنين چيزی ممکن میبود اگر پيامبر اسلام دستور به گسترش دين با شمشيرداده بود؟
آن¬چه متعاقب اين دوره روی داد به مراتب با اهميتتر است. زمانی که کاتوليکها اسپانيا را از مسلمانان پس گرفتند، ترور دينی را آغاز کردند. يهوديان و مسلمانان را در مقابل اين انتخاب هولناک قرار میدادند: پذيرش دين مسيحی، اعدام يا ترک کشور.
و صدها هزار يهودی که نمیخواستند از دين خود بگذرند به کجا گريختند؟
کشورهای مسلمان تقريبا همگی آنها را يکپارچه با آغوش باز پذيرفتند. يهوديان اسپانيا در کليه کشورهای مسلمان جهان پذيرفته شدند. از مراکش در غرب تا عراق در شرق، از شمال بلغارستان که تحت سلطه عثمانی بود، تا سودان در جنوب. هيچکجا تحت تعقيب قرار نگرفتند. به شکنجههای اينکويزيسيون، به شعلههای آتش جادوگرسوزی، کشتارهای جمعی و به مهاجرتهای اجباری تا به هولوکاست که تقريبا در کليه کشورهای مسيحی واقع میشد، گرفتار نشدند. چرا؟ به اين دليل که محمد با تأکيد آزار «اقوام اهل کتاب» را ممنوع کرده بود. برای يهوديان و مسيحیها در جوامع اسلامی جای ويژهای درنظر گرفته شده بود. درواقع از همه حقوق برخوردار نبودند، اما تقريبا از همه حقوق برخوردار بودند. بايستی نوعی ماليات میپرداختند، اما درمقابل از خدمت در ارتش معاف بودند. اين قراردادی بود که بسياری از يهوديان از آن خشنود بودند. روايت است که حاکمان مسلمان درمقابل تلاش حتی ملايم جهت مسلمان ساختن يهوديان برپيشانی چين میانداختند [اخم میکردند] زيرا اين عمل باعث کاهش مالياتها میشده است.
هر يهودی شرافتمندی که تاريخ قوم خود را میداند دربرابر اسلام تنها میتواند احساس شکرگذاری کند. اسلام حافظ پنجاه نسل از يهوديان بوده است، درحالی که جهان مسيحی آنان را تحت تعقيب قرار داده و به کرات کوشيده است آنها را «با شمشير» از دين يهودی جدا کند.
تاريخ گسترش دين توسط شمشير داستانی رذيلانهای است، يکی از افسانههای اروپايی در طول جنگهای آنان عليه مسلمانان است: بازپسگيری اسپانيا، جنگهای صليبی و مقابله با ترکها که چيزی نمانده بود وين را به تسخير خود درآورند. ترديد دارم که که پاپ آلمانی اين افسانه را واقعا باور داشته باشد. در اين صورت بايد پذيرفت که صدرکليسای کاتوليک که تئولوگ نامداری نيز هست، زحمت بررسی تاريخ اديان ديگر را به خود نداده است.
چرا پاپ اين سخنان را در ملاءعام زده است؟ و چرا در اين زمان؟
اين سخنان را میتوان روی پسزمينه جنگ صليبی جديد جرج بوش و بنيادگرايان مسيحی هوادارش ديد، يا روی پسزمينه شعار «فاشيسم اسلامی» يا «جنگ همهجا گير عليه ترور» در زمانی که تروريسم مترادف اسلام گشته است. به اين وسيله تلاش رذيلانه هواداران ديگر جرج بوش جهت تسلط به نفت و ديگر منابع جهان موجه میگردد. اين اولينباردرتاريخ نيست که لباس مذهب به منافع اقتصادی پوشانيده میشود. اولينباری نيست که غارت شکل جنگ صليبی به خود میگيرد.
سخنرانی پاپ متناسب با اين تلاشها است. و چه کسی میتواند نتايج رنجبار آن را پيشگويی کند؟
$
نقل از : وبلاگ ِ ملکوت : شمشير محمد و شمشير امپراتوران مسيحی از ديد يک يهودی
Montag, Januar 08, 2007
همه جور ادّعايی در اين باره شنيده و خوانده بودم ...
همه جور ادّعايی در اين باره شنيده و خوانده بودم ...
اين مطالب را در يکی از کامنتهای « آينده » ديدم ( از کسی به نام ِ درويش ) ، و از آن پاک دچار حيرت شدم . همه جور ادّعايی در اين باره شنيده و خوانده بودم ، الّا اين يکی ... ! ( اين آقای ِ « استاد ناصر پور پيرار » را هم نمیشناسم [1] . بايد يککم به اين انبوه ِ بیسوادی قَلَبه کَرتَن کنم ! )
:
«بسياری سئوالات تاريخی ذهنم را مشغول کرده بود و پاسخی برای آنها در کتابهای رسمی تاريخ نمیيافتم – البته در حال حاضر به پاسخ بسياری از آنها رسيدهام – تاريخ رسمی به ما میگويد که اعراب در دوران يزد گرد ( حالا نمیدانم چرا گرد ؟ شايد کوچولو و خپله بوده ) به ايران حمله کردند و بقيه ماجرا ...
آنچه از لشکر عرب ميدانيم اينکه اکثراً پياده بودند و تعداد کمی اسب يا شتر داشتند غذا نداشتند و يک دانه خرما را چند نفر مثل سماق میمکيدند . حالا يکی نبايد بگويد اين چه فرماندهانی بودهاند که بدون پشتيبانی با لشکر پياده نظام به جنگ يک امپراطوری بزرگ که لشکريان فيل سوار داشته ، رفتهاند .
چگونه میشود که يک تمدن بزرگ که در مرحله بالاتری از پيشرفت و تمدن قرار دارد مغلوب يک تمدن نو پا - که فرماندهان آن و لشکريانش تجربه و مهارت نظامی ندارند- گردد.
میگويند مسلمانها ايمانشان قوی بود ... مردم ايران از حکومت ناراضی بودند ...و اما آيا دليل شکست همين است ؟ مثل حالا که بسياری از مردم از وضعيت اجتماعی ناراضی هستند اما آيا اين امر باعث میشود که ما به مثلا حمله امريکا و هجوم او به کشورمان استقبال کنيم ، که کشوری از لحاظ تمدن امروزی و امکانات رفاهی پيشرفته هم هستند ؟ حال چه برسد به تسليم شدن مثلا به نيروهای افغانستان يا بورکينافاسو ؟! آيا واقعا ما در قادسيه شکست خورديم ؟ آيا اعراب آمدند و همه چيز را سوزاندند ؟
در کتابهای تاريخ نوشتهاند که عرب کافور و نمک را از يکديگر تشخيص نمیداد . آيا کسی نيست بپرسد عربی که يکی از لوازم غسل ميتاش کافور است ، چگونه آنرا نمیشناسد .
میگويند اعراب تمام کتابخانه ها را سوزاندند . آيا قومی که تنها معجزه پيامبرش کتاب است ، کتابخانه میسوزاند . پس بايد بپذيريم عرب زمان پيامبر نه جاهلی بود و نه نادان و نه سوسمار خور ، جاهل آن کسانی بودند که گوساله برای پرستش ميخواستند . عرب زمان پيامبر به آن حد از پيشرفت و تمدن رسيده بود که با کتاب و کتابت آشنايی داشت و سخندان و سخن سنج بود که ديگر نيازی به معجزات پيش پا افتاده نداشت . يادمان باشد که طبق نظريه جديد تاريخی ، عرب حجاز بايد بازماندگان تمدن بزرگ بينالنهرين و شرق ميانه باشند که از قتل عام جان سالم بدر برده و ناچار به بيابانهای جنوبی و عربستان امروز پناه بردهاند .
به هر حال آنچه ديدگاههای جديد تاريخی نشان ميدهند آنست که اصلا يزدگردی در تاريخ وجود ندارد که قادسيهای بوجود آيد . و اين ديدگاه را مديون منتقد بزرگ معاصر تاريخ آقای پور پيرار هستيم .
بر اساس همين توهمات نفرتی در بين مسلمانان ايجاد کردهاند که عربها به ما بگويند عجم و مجوس و ما به آنها بگوييم جاهلی و سوسمار خور .
آيا اگر صدام میدانست که قادسيهای در تاريخ وجود ندارد و مردم منطقه همه از يک قوم و شاخه های يک تمدن بزرگ يعنی بهاصطلاح استاد پور پيرار « شرق ميانه » هستند و نژادی بنام آريا وجود تاريخی نداشته ، آيا باز هم چنين رجز خوانی میکرد ؟
به هر حال او جانش را بر سر اشتباهاتش گذاشت اما ما چه میکنيم ؟ ميخواستم نظر شما را به « هالوکاست ايرانيان » جلب کنم . ( تعبير از آقای پور پيرار است )
...»
نشانی ِ صفحهای که کامنت ِ مورد ِ نظر در آن آمده
?
پابرگ :
[1] اندککی میشناسمش . در کتابخانهی ِ کوچکام ، يک کتاب دارم که ويراستاریاش را اين آقا انجام داده : از زبان ِ داريوش ؛ نوشتهی ِ هايد ماری کخ ، ترجمهی ِ دکتر پرويز رجبی . تاريخ ِ چاپ ِ کتاب ، 1377 است و من در 79 خريدهام ؛ و کلّی بر حواشی ِ آن چيز نوشتهام ، در ردّ ِ ياوهبافیهای ِ اين آقای ِ استاد ِ ويراستار . آنوقت ، ايشان سوادش بهمراتب از من کمتر بوده ؛ حالا چطور در اين مدّت به استاد بدل شده ، نمیفهمم !
***
پسنگاره - شنبه ، 23 دیماه :
اينهم نشانی ِ ايشان ؛ تا نگوييد ندادی !
***
بهزودی ، پس از خواندن ِ چندی از نوشتههای ِ اين استاد ، چيزی در اينباره خواهم نوشت . شايد .
اين مطالب را در يکی از کامنتهای « آينده » ديدم ( از کسی به نام ِ درويش ) ، و از آن پاک دچار حيرت شدم . همه جور ادّعايی در اين باره شنيده و خوانده بودم ، الّا اين يکی ... ! ( اين آقای ِ « استاد ناصر پور پيرار » را هم نمیشناسم [1] . بايد يککم به اين انبوه ِ بیسوادی قَلَبه کَرتَن کنم ! )
:
«بسياری سئوالات تاريخی ذهنم را مشغول کرده بود و پاسخی برای آنها در کتابهای رسمی تاريخ نمیيافتم – البته در حال حاضر به پاسخ بسياری از آنها رسيدهام – تاريخ رسمی به ما میگويد که اعراب در دوران يزد گرد ( حالا نمیدانم چرا گرد ؟ شايد کوچولو و خپله بوده ) به ايران حمله کردند و بقيه ماجرا ...
آنچه از لشکر عرب ميدانيم اينکه اکثراً پياده بودند و تعداد کمی اسب يا شتر داشتند غذا نداشتند و يک دانه خرما را چند نفر مثل سماق میمکيدند . حالا يکی نبايد بگويد اين چه فرماندهانی بودهاند که بدون پشتيبانی با لشکر پياده نظام به جنگ يک امپراطوری بزرگ که لشکريان فيل سوار داشته ، رفتهاند .
چگونه میشود که يک تمدن بزرگ که در مرحله بالاتری از پيشرفت و تمدن قرار دارد مغلوب يک تمدن نو پا - که فرماندهان آن و لشکريانش تجربه و مهارت نظامی ندارند- گردد.
میگويند مسلمانها ايمانشان قوی بود ... مردم ايران از حکومت ناراضی بودند ...و اما آيا دليل شکست همين است ؟ مثل حالا که بسياری از مردم از وضعيت اجتماعی ناراضی هستند اما آيا اين امر باعث میشود که ما به مثلا حمله امريکا و هجوم او به کشورمان استقبال کنيم ، که کشوری از لحاظ تمدن امروزی و امکانات رفاهی پيشرفته هم هستند ؟ حال چه برسد به تسليم شدن مثلا به نيروهای افغانستان يا بورکينافاسو ؟! آيا واقعا ما در قادسيه شکست خورديم ؟ آيا اعراب آمدند و همه چيز را سوزاندند ؟
در کتابهای تاريخ نوشتهاند که عرب کافور و نمک را از يکديگر تشخيص نمیداد . آيا کسی نيست بپرسد عربی که يکی از لوازم غسل ميتاش کافور است ، چگونه آنرا نمیشناسد .
میگويند اعراب تمام کتابخانه ها را سوزاندند . آيا قومی که تنها معجزه پيامبرش کتاب است ، کتابخانه میسوزاند . پس بايد بپذيريم عرب زمان پيامبر نه جاهلی بود و نه نادان و نه سوسمار خور ، جاهل آن کسانی بودند که گوساله برای پرستش ميخواستند . عرب زمان پيامبر به آن حد از پيشرفت و تمدن رسيده بود که با کتاب و کتابت آشنايی داشت و سخندان و سخن سنج بود که ديگر نيازی به معجزات پيش پا افتاده نداشت . يادمان باشد که طبق نظريه جديد تاريخی ، عرب حجاز بايد بازماندگان تمدن بزرگ بينالنهرين و شرق ميانه باشند که از قتل عام جان سالم بدر برده و ناچار به بيابانهای جنوبی و عربستان امروز پناه بردهاند .
به هر حال آنچه ديدگاههای جديد تاريخی نشان ميدهند آنست که اصلا يزدگردی در تاريخ وجود ندارد که قادسيهای بوجود آيد . و اين ديدگاه را مديون منتقد بزرگ معاصر تاريخ آقای پور پيرار هستيم .
بر اساس همين توهمات نفرتی در بين مسلمانان ايجاد کردهاند که عربها به ما بگويند عجم و مجوس و ما به آنها بگوييم جاهلی و سوسمار خور .
آيا اگر صدام میدانست که قادسيهای در تاريخ وجود ندارد و مردم منطقه همه از يک قوم و شاخه های يک تمدن بزرگ يعنی بهاصطلاح استاد پور پيرار « شرق ميانه » هستند و نژادی بنام آريا وجود تاريخی نداشته ، آيا باز هم چنين رجز خوانی میکرد ؟
به هر حال او جانش را بر سر اشتباهاتش گذاشت اما ما چه میکنيم ؟ ميخواستم نظر شما را به « هالوکاست ايرانيان » جلب کنم . ( تعبير از آقای پور پيرار است )
...»
نشانی ِ صفحهای که کامنت ِ مورد ِ نظر در آن آمده
?
پابرگ :
[1] اندککی میشناسمش . در کتابخانهی ِ کوچکام ، يک کتاب دارم که ويراستاریاش را اين آقا انجام داده : از زبان ِ داريوش ؛ نوشتهی ِ هايد ماری کخ ، ترجمهی ِ دکتر پرويز رجبی . تاريخ ِ چاپ ِ کتاب ، 1377 است و من در 79 خريدهام ؛ و کلّی بر حواشی ِ آن چيز نوشتهام ، در ردّ ِ ياوهبافیهای ِ اين آقای ِ استاد ِ ويراستار . آنوقت ، ايشان سوادش بهمراتب از من کمتر بوده ؛ حالا چطور در اين مدّت به استاد بدل شده ، نمیفهمم !
***
پسنگاره - شنبه ، 23 دیماه :
اينهم نشانی ِ ايشان ؛ تا نگوييد ندادی !
***
بهزودی ، پس از خواندن ِ چندی از نوشتههای ِ اين استاد ، چيزی در اينباره خواهم نوشت . شايد .
Samstag, Januar 06, 2007
انتقاد

صادق هدايت بطریِ ودکائی را که رویِ ميز بود نشانام داد و گفت:
- اين بطری را میبينی؟ اگر بگويم که برچسباش را کج چسباندهاند، زشتیِ شکلِ بطری، بیتناسبیِ رنگهایِ برچسب، زشتیِ خطّی که با آن اسمِ مارکاش را نوشتهاند و محتویِ جگرخراشاش را توجيه کردهام، نديده گرفتهام... وقتی میشود يکیدو ايراد گرفت که بقيّهیِ بطری قابلِ قبول باشد. امّا اين بطری و آنچه توش هست آنقدر عيب دارد که جایِ ايراد نيست... بايد از اصل زيرش بزنم.
------- [آشنايی با صادق هدايت؛ ص 44]
- اين بطری را میبينی؟ اگر بگويم که برچسباش را کج چسباندهاند، زشتیِ شکلِ بطری، بیتناسبیِ رنگهایِ برچسب، زشتیِ خطّی که با آن اسمِ مارکاش را نوشتهاند و محتویِ جگرخراشاش را توجيه کردهام، نديده گرفتهام... وقتی میشود يکیدو ايراد گرفت که بقيّهیِ بطری قابلِ قبول باشد. امّا اين بطری و آنچه توش هست آنقدر عيب دارد که جایِ ايراد نيست... بايد از اصل زيرش بزنم.
------- [آشنايی با صادق هدايت؛ ص 44]
&
م. ف. فرزانه. آشنايی با صادق هدايت (1. آنچه صادق هدايت به من گفت 2. صادق هدايت چه میگفت؟ - و پروندهیِ چند يادبود). نشرِ مرکز. چاپِ اوّل، 1372.
Montag, Januar 01, 2007
زادروز ِ مسيح ، و سال ِ نو ، بر انسان و جهان خجسته باد !

%
و چون عيسی در ايّام ِ هيروديس پادشاه در بيتلحم ِ يهوديّه تولّد يافت ، ناگاه مجوسیای چند از مشرق به اورشليم آمده ، گفتند : ó کجاست آن مولود که پادشاه ِ يهود است ، زيرا که ستارهی ِ او را در مشرق ديدهايم و برای ِ پرستش ِ او آمدهايم ó امّا هيروديس پادشاه چون اين را شنيد مضطرب شد و تمام ِ اسرائيل با وی ó پس همهی ِ رؤسای ِ کَهَنه و کاتبان ِ قوم را جمع کرده از ايشان پرسيد که مسيح کجا بايد متولّد شود ó بدو گفتند : در بيتلحم ِ يهوديّه ؛ زيرا که از نبیّ چنين مکتوب است ó و تو ای بيتلحم ، در زمين ِ يهودا از ساير ِ سرداران ِ يهودا هرگز کوچکتر نيستی ، زيرا که از تو پيشوايی به ظهور خواهد آمد که قوم ِ من ، اسرائيل را رعايت خواهد نمود ó آنگاه هيروديس مجوسيان را در خلوت خوانده ، وقت ِ ظهور ِ ستاره را از ايشان تحقيق کرد ó پس ايشان را به بيتلحم روانه نموده ، گفت : برويد و از احوال ِ آن طفل ، بهتدقيق تفحّص کنيد ، و چون يافتيد مرا خبر دهيد تا من نيز آمده او را پرستش نمايم ó چون سخن ِ پادشاه را شنيدند روانه شدند که ناگاه آن ستارهای که در مشرق ديده بودند ، پيش ِ روی ِ ايشان میرفت ، تا فوق ِ آنجايی که طفل بود رسيده بايستاد ó و چون ستاره را ديدند بینهايت شاد و خوشحال گشتند ó و به خانه درآمده ، طفل را با مادرش مريم يافتند و بهروی درافتاده او را پرستش کردند و ذخائر ِ خود را گشوده ، هدايای ِ طلا و کندر و مُر به وی گذرانيدند ó و چون در خواب بديشان وحی دررسيد که به نزد ِ هيروديس بازگشت نکنند ، پس از راه ِ ديگر به وطن ِ خويش مراجعت کردند ...
--------------------------[ انجيل ِ متّی . باب ِ دوّم ]
%
و اينک شخصی شمعون نام در اورشليم بود که مرد ِ صالح و متّقی و منتظر ِ تسلّی ِ اسرائيل بود و روحالقُدُس بر وی بود ó و از روحالقدس بدو وحی رسيده بود که تا مسيح ِ خداوند را نبينی موت را نخواهی ديد ó پس به راهنمايی ِ روح به هيکل درآمد و چون والدينش آن طفل يعنی عيسی را آوردند تا رسوم ِ شريعت را به جهت ِ او به عمل آورند ó او را در آغوش ِ خود کشيده و خدا را متبارک خوانده ، گفت : ó الحال ای خداوند ، بندهی ِ خود را رخصت میدهی به سلامتی بر حسب ِ کلام ِ خود ó زيرا که چشمان ِ من ، نجات ِ تو را ديده است ó که آن را پيش ِ روی ِ جميع ِ امّتها مهيّا ساختی ó نوری که کشف ِ حجاب برای ِ امّتها کند . و قوم ِ تو ، اسرائيل را جلال بُوَد ...
--------------------------[ انجيل ِ لوقا . باب ِ دوّم ( 25 و بعد ) ]
%
و در روز ِ سيُّم در قانای ِ جليل عروسی بود و مادر ِ عيسی در آنجا بود ó عيسی و شاگردانش را نيز به عروسی دعوت کردند ó و چون شراب تمام شد ، مادر ِ عيسی بدو گفت : شراب ندارند ó عيسی به وی گفت : ای زن ! مرا با تو چه کار است ؟ ساعت ِ من هنوز نرسيده است ó مادرش به نوکران گفت : هرچه به شما گويد بکنيد ó و در آنجا شش قدح ِ سنگی بر حسب ِ تطهير ِ يهود نهاده بودند که هريک گنجايش ِ دو يا سه کيل داشت ó عيسی بديشان گفت : قدحها را از آب پُر کنيد ؛ و آنها را لبريز کردند ó پس بديشان گفت : الآن برداريد و به نزد ِ رئيس ِ مجلس ببريد ó و چون رئيس ِ مجلس آن آب را که شراب گرديده بود بچشيد و ندانست که از کجاست ، ليکن نوکرانی که آب را کشيده بودند میدانستند . رئيس ِ مجلس ، داماد را مخاطب ساخته بدو گفت : ó هرکسی شراب ِ خوب را اوّل میآوَرَد ، و چون مست شدند بدتر از آن ؛ ليکن تو شراب ِ خوب را تا حال نگاه داشتی ó و اين ابتدای ِ معجزاتی است که از عيسی در قانای ِ جليل صادر گشت و جلال ِ خود را ظاهر کرد و شاگردانش به او ايمان آوردند ...
--------------------------[ انجيل ِ يوحنّا . باب ِ دوّم ]
$
در متن ِ سوّم ، واژهی ِ « الآن » ، با فونت ِ « بدر - 3 ، بولد » به صورت ِ « ا ی ن » درمیآيد ( و نمی فهمم چرا ؟ ) ؛ البتّه ، اگر فونت ِ بدر داشته باشيد ؛ وگرنه ، آسوده باشيد !
Abonnieren
Posts (Atom)