(در حاشيهیِ يک خبرِ مسرّتبخش!)
مثنوی؛ در نکوهشِ مادينگان، و ستايشِ دلبرانِ سيليکونی
آه! کاين مايهیِ دق، ماچهخران
جَوْرشان کُشته همه خرزهوران
دائم، از نق، به جگر نيش زنند
طعن در کيسهیِ درويش زنند
بستر از نقنق و نازِ خرکی
سرد سازند، شباشب، الکی
تا بری دست به سویِ ممهشان
گرگ گويی شده اندر رمهشان!
"شل نمیخوام بشه، بهش دس نزنی"
گويی انگار نه مردی نه زنی!
گرچه مِلکِ تو و، در دسترس است
دادناش، بسته به کِرم و هوس است
ننه گايد ز تو صدبار، نخست
تا تو يکبار، بگايیش درست!
زينهمه باز بتر، آنکه اگر
بعدِ عمری، هوسِ کوه و کمر-
بهسرت افتد و، آریش بهزير
گوييا گفتهای او را که: بمير!
غرّد و بر سرت آوار شود
وحشی و بیادب و هار شود
به روانکاویات اقدام کند
کونی و عقدهایات نام کند
گويدت: گمشو، برو کونیِ رذل
کونِ من نيست چو تو نذریِ بذل!
کردهاندت اگر الواطِ محل
بچّگیهات و، به واتابِ عمل
عقدهیِ پارگیِ کون داری
جایِ ديگر ببر اين بيماری!
غرض، آنقدر زند ياوهیِ مفت
که تو گويی به خود: ای پوستکلفت!
خاک بر سر! ز چهای گشته ذليل؟
خيز و بر پنجهیِ خود بند، دخيل!!
میروی تا ز کفِ همّتِ خويش
بارهیِ عشق، برانی پس و پيش
ناگه از نت، خبر آيد که جهان
ز تحوّل، شده جنّت به نران!
ستمِ ماده، برانداختهايم
ز سليکون، کس و کون ساختهايم!
مادگان! ای شده بر خرزه سوار
زده بر صاحباش از جور، مهار
خانگی! فاحشه و، گرلفرند!
نقنقو! کيسهبُر و، قرتی و رند!
روزِ بازارِ شما گشت کساد
ياد باد آنکه کسیتان میگاد!
کيرمندان، همه گشتند رها
از زن و زرزر و از منّتِ گا!
...
آه! برخيز، اخوی! جشن بگير
که دگر حضرتِ چُل نيست اسير
بعد ازين هرچه بخواهيم، همان
کسومُس، شب بهبغل باشدمان!
خواهی ار بور و هلو، با ککومک
میفرستندت، بی دوز و کلک
هوسِ برفی اگر در سرِ توست
صبح، میزنگی و، شب، در برِ توست!
سبزه گر باشدت ای دوست پسند
لب، دو عنّاب و، دو گيسوش کمند
ممه خوشدست و، مطبّق باسن
کن رها اژدر و، بگشای رسن
که تو ننهاده تليفون بهزمين
پُستاش، آورده درِ خانه! همين!!
هر کُسی کاو بُوَدَت توپ بهکام
عکسِ او میدهی و، زِرت! تمام!!
دخترِ خانه اگر، يا کُسِ کس
اينک از توست، چو کردی تو هوس
زنِ هرکس که بُوَد... کُسِّ ننهاش
برود کشک بسابد، تنهلش!!
ور دلات برده چو حافظ، بتِ چين
لب بجنبان و، بکوباش بهزمين!
نوز ناکرده ورانداز ورا
شورتِ خود نيز درآورده ز پا
زو نپرسيده که "نامات چه نهم؟"
گويد: آقا! بخورم يا بدهم!؟
الغرض، هرچه دلات خواست، بخر
هر شبِ هفته، يکی گير بهبر
ور دلات رفت به يک ورژنِ نو
کهنهخر هست، صدایاش بشنو:
دستِ دوّم را، با کسریِ کم
هرچه داری، همه را مشتریام!!
وه کزين لعبتکان، ماهوشان
که شدهستند به بازار، روان
دستکارِ بشرِ تکنولوژيست
همه مهپاره، هلو، دلبر و، بيست
شادمانايم ز بندازِ خفن
به چنين حالِ خوش از دورِ زَمَن
وز طربناکیِ ما خرزهوران
نعره پيچيده در اقصایِ جهان:
جَوْرشان کُشته همه خرزهوران
دائم، از نق، به جگر نيش زنند
طعن در کيسهیِ درويش زنند
بستر از نقنق و نازِ خرکی
سرد سازند، شباشب، الکی
تا بری دست به سویِ ممهشان
گرگ گويی شده اندر رمهشان!
"شل نمیخوام بشه، بهش دس نزنی"
گويی انگار نه مردی نه زنی!
گرچه مِلکِ تو و، در دسترس است
دادناش، بسته به کِرم و هوس است
ننه گايد ز تو صدبار، نخست
تا تو يکبار، بگايیش درست!
زينهمه باز بتر، آنکه اگر
بعدِ عمری، هوسِ کوه و کمر-
بهسرت افتد و، آریش بهزير
گوييا گفتهای او را که: بمير!
غرّد و بر سرت آوار شود
وحشی و بیادب و هار شود
به روانکاویات اقدام کند
کونی و عقدهایات نام کند
گويدت: گمشو، برو کونیِ رذل
کونِ من نيست چو تو نذریِ بذل!
کردهاندت اگر الواطِ محل
بچّگیهات و، به واتابِ عمل
عقدهیِ پارگیِ کون داری
جایِ ديگر ببر اين بيماری!
غرض، آنقدر زند ياوهیِ مفت
که تو گويی به خود: ای پوستکلفت!
خاک بر سر! ز چهای گشته ذليل؟
خيز و بر پنجهیِ خود بند، دخيل!!
میروی تا ز کفِ همّتِ خويش
بارهیِ عشق، برانی پس و پيش
ناگه از نت، خبر آيد که جهان
ز تحوّل، شده جنّت به نران!
ستمِ ماده، برانداختهايم
ز سليکون، کس و کون ساختهايم!
مادگان! ای شده بر خرزه سوار
زده بر صاحباش از جور، مهار
خانگی! فاحشه و، گرلفرند!
نقنقو! کيسهبُر و، قرتی و رند!
روزِ بازارِ شما گشت کساد
ياد باد آنکه کسیتان میگاد!
کيرمندان، همه گشتند رها
از زن و زرزر و از منّتِ گا!
...
آه! برخيز، اخوی! جشن بگير
که دگر حضرتِ چُل نيست اسير
بعد ازين هرچه بخواهيم، همان
کسومُس، شب بهبغل باشدمان!
خواهی ار بور و هلو، با ککومک
میفرستندت، بی دوز و کلک
هوسِ برفی اگر در سرِ توست
صبح، میزنگی و، شب، در برِ توست!
سبزه گر باشدت ای دوست پسند
لب، دو عنّاب و، دو گيسوش کمند
ممه خوشدست و، مطبّق باسن
کن رها اژدر و، بگشای رسن
که تو ننهاده تليفون بهزمين
پُستاش، آورده درِ خانه! همين!!
هر کُسی کاو بُوَدَت توپ بهکام
عکسِ او میدهی و، زِرت! تمام!!
دخترِ خانه اگر، يا کُسِ کس
اينک از توست، چو کردی تو هوس
زنِ هرکس که بُوَد... کُسِّ ننهاش
برود کشک بسابد، تنهلش!!
ور دلات برده چو حافظ، بتِ چين
لب بجنبان و، بکوباش بهزمين!
نوز ناکرده ورانداز ورا
شورتِ خود نيز درآورده ز پا
زو نپرسيده که "نامات چه نهم؟"
گويد: آقا! بخورم يا بدهم!؟
الغرض، هرچه دلات خواست، بخر
هر شبِ هفته، يکی گير بهبر
ور دلات رفت به يک ورژنِ نو
کهنهخر هست، صدایاش بشنو:
دستِ دوّم را، با کسریِ کم
هرچه داری، همه را مشتریام!!
وه کزين لعبتکان، ماهوشان
که شدهستند به بازار، روان
دستکارِ بشرِ تکنولوژيست
همه مهپاره، هلو، دلبر و، بيست
شادمانايم ز بندازِ خفن
به چنين حالِ خوش از دورِ زَمَن
وز طربناکیِ ما خرزهوران
نعره پيچيده در اقصایِ جهان:
خرزه آزاد شد از فتنه و شر
زنذليلی به عدم کرد سفر
سپری شد... سپری شد... سپری
دورهیِ در پیِ کُس دربهدری!!
زنذليلی به عدم کرد سفر
سپری شد... سپری شد... سپری
دورهیِ در پیِ کُس دربهدری!!
حضرتِ حکيم سر سنت ميتيلاتوسِ قدّيسِ کبيرِ بزرگِ اعظم(جلّ جلاله)
بامدادانِ دوشنبه و سهشنبه، 12 و 13 اسفند 1392؛ 3 و 4 مارچ 2014
بامدادانِ دوشنبه و سهشنبه، 12 و 13 اسفند 1392؛ 3 و 4 مارچ 2014
پیدیاف:
$
"آر دی"، شريکِ جنسیِ ساختهیِ دستِ بشر، در عصرِ سيليکون
هوسِ برفی اگر در سرِ توست
AntwortenLöschenصبح، میزنگی و، شب، در برِ توست
فتبارک الله به برفی و زنگی
در کل اجرکم عندالله
http://www.radiofarda.com/content/f35_robots_sex_campaing/27280623.html
AntwortenLöschen
AntwortenLöschenهوسِ برفی اگر در سرِ توست
صبح، میزنگی و، شب، در برِ توست!
احسنت به شما حاج آقا! به درستی که همانا شاعران پیامبران اعصارند.احسنت؛ زنگ اندوه ز دل حکّیدیم!