(مولانا ابريق خراسانی)
مشتری سايهیِ سفيداب استخالهیِ خرس، عمّهیِ آب است
ليلی از بامِ زلفِ مجنون بود
که دوثلث از سرش فريدون بود
خواهرِ تُرب میخورَد آلو
چون ندارد دوایِ دردِ هلو
سفر از خشتِ خام میآيد
دل نرفته، غلام میآيد
تاک چون سرزده ز دامنِ شب
گردنِ وَهم میکنيم وجب
آبِ آلوچه تا کمی مست است
گرز با اشتباه همدست است
رفتهرفته پياده میخنديم
دل به چرتِ مناره میبنديم
صبح، مستيم؛ از تبارِ تگرگ
گوزپيچِ علف، برادرِ مرگ
رُسته از خربزه شيافِ عرق
دستهیِ بيلِ نو کشيده ورق
گوزِ آيينه برکتِ سحر است
جلقِ ما، مادرِ دو ماچهخر است
فيل اگر خرجِ پای مور نبود
عرقِ سيب و جایِ دور نبود
شب که چشمِ فراخِ تزريق است
شاهدِ زايمانِ ابريق است!
&
دربارهیِ شعرِ «تزريق»، عجالةً بنگريد به اين مختصر:
https://fardayerowshan.blogspot.com/2015/07/blog-post.html
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen