به يادِ کشتگانِ راهِ آزادی؛ و پيشکش به «بابک خرّمدين»
پر شدم از غم، مگر با گريه قدری کم کنم
سربهسر درد است عالم؛ ترکِ اين عالم کنم
ديو میتازد به من، از هفتگوشه، با سپاه
بشکنم در هم سپاهاش؛ پشتِ يکيک خم کنم
صد بسيجِ غم، به يک پيمانه می، ريزم بههم
از طرب وردی بخوانم، ديوِ غم آدم کنم
نامِ اهريمن نهد الله، از رویِ فريب
تا اهورا جایِ شيطان باشد و، من رم کنم!
رو شده دستِ تو، ای ديوِ پليدِ راهزن
بعد ازين، اين رشته را با قيدِ جان محکم کنم
آن که جان میپرورَد، شيطان بُوَد، الله نيست
گوئيا بايد به ناماش «ربِّ من» منضم کنم!
نيکیِ ذهن و زبان و کار، آزادی دهد
کفرِ غربی را، بدين گبرانگی مدغم کنم
جمله ديواناند اهلالله، وارونکارگان
قلعوقمعِ ديوِ اهلالله، چون رستم کنم
سویِ ماتم خواندم ديو، از عزاهایِ دروغ
بر عزاهایاش بخندم، جان و دل خرّم کنم
سورِ ما، روزیست کاين ديوان به ماتم اندرند
سورِ اهريمن بُوَد، گر روی زی ماتم کنم
از شهيدِ کربلا، صد قصّهیِ مُبکی کند
تا که من با ياوههایاش، ديدگان پُر نم کنم
گريه بيهودهست از بنياد، ليکن گر رواست
گريه بايد من به قتلِ بابکِ خرّم کنم
سربهسر درد است عالم؛ ترکِ اين عالم کنم
ديو میتازد به من، از هفتگوشه، با سپاه
بشکنم در هم سپاهاش؛ پشتِ يکيک خم کنم
صد بسيجِ غم، به يک پيمانه می، ريزم بههم
از طرب وردی بخوانم، ديوِ غم آدم کنم
نامِ اهريمن نهد الله، از رویِ فريب
تا اهورا جایِ شيطان باشد و، من رم کنم!
رو شده دستِ تو، ای ديوِ پليدِ راهزن
بعد ازين، اين رشته را با قيدِ جان محکم کنم
آن که جان میپرورَد، شيطان بُوَد، الله نيست
گوئيا بايد به ناماش «ربِّ من» منضم کنم!
نيکیِ ذهن و زبان و کار، آزادی دهد
کفرِ غربی را، بدين گبرانگی مدغم کنم
جمله ديواناند اهلالله، وارونکارگان
قلعوقمعِ ديوِ اهلالله، چون رستم کنم
سویِ ماتم خواندم ديو، از عزاهایِ دروغ
بر عزاهایاش بخندم، جان و دل خرّم کنم
سورِ ما، روزیست کاين ديوان به ماتم اندرند
سورِ اهريمن بُوَد، گر روی زی ماتم کنم
از شهيدِ کربلا، صد قصّهیِ مُبکی کند
تا که من با ياوههایاش، ديدگان پُر نم کنم
گريه بيهودهست از بنياد، ليکن گر رواست
گريه بايد من به قتلِ بابکِ خرّم کنم
آنقَدَر ايرانیِ آزاده کشته اهرمن
کز دو دريا چشم، بايد گريهیِ عالم کنم!
کز دو دريا چشم، بايد گريهیِ عالم کنم!
13870120
دستنويس
JPGz
اندر حاشيه:
با اينکه سالها بود ترجمهیِ فارسیِ کتابِ «شمشيرِ آخته» نوشتهیِ جلال برگشاد [1] را داشتم، هيچوقت به صرافتِ خواندنِ آن نيفتاده بودم. گويا، بی هيچ دليلی، دچارِ اين تصوّر بودم که کسی نمیتواند زندگانیِ بزرگمردی چون بابکِ خرّمدين را بهتصويرکشد.
بعد از آمدنِ اين غزلواره، شروع به خواندنِ کتاب کردم؛ البتّه فقط در فرصتهایِ فراغتِ مغازه! (گاهی، برایِ اينکه همسرم استراحتی بکند، يکدوسه ساعتی میروم مغازه. اينهم از برکاتِ اهريمنِ نبوی (ص) است، که بعد از سیوچند سال سر در کتاب داشتن، بايد برایِ يکلقمه نانِ نخور و بمير، همسرم بارِ تلخ و سنگينِ زيستنِ با منِ ديوانه را، اينگونه بپردازد. و کاش از اين مغازهیِ اجباری، نانی هم درمیآمد! فعلاً که ششماه است انگار برایِ صاحبملک بيگاری میکنيم. ای به قافِ قرآنات، اهريمنِ صلالله...!!!)
?
پابرگ:
[1] اين نام چگونه تلفّظ میشود؟ متأسّفانه، در هيچ جایِ کتاب، مشخّصاتِ اصلِ اثر ذکر نشده؛ که از رویِ لاتينِ آن، بتوان تلفّظ را فهميد! اگر کسی میداند، لطفاً به من هم بياموزد. میکنماش، دعا.
ü
[ويرايشِ حروفنگاری، و افزودنِ متنِ عکسی: دوشنبه، 9 دیماه 1392]
درست نوشتنش برگ شاد است البته برگشاد در جائی به گمانم شاهنامه هم آمده است باید جستجو کنم بگیرید به معنی آغوش
AntwortenLöschenManam esmam babak e ;dige esme arabee roo bachehatoon nazareen.
AntwortenLöschen