( برای ِ مهران )
مهران ِ شاعر ، بسته وبلاگ ِ متيناش
گويا ندارد دوست ، ديگر ، سرزميناش
ديگر نمیخواهد کند با اهرمن جنگ
يا خود نشسته جای ِ ديگر ، در کميناش !
يا خسته گشته ، شايد ، از کردار ِ بیمُزد
چون مهدی ِ سهرابی و ، صد همچنيناش
بیمُزد ، کردن ، کار ِ دل ، دشوار نَبوَد
خواهنده گر باشد نگاری نازنيناش
سر ، پاک گر شد ؛ گرزهی ِ عشرت بخسپيد
ديگر چه سود ، آخر ، ز يار ِ مهجبيناش ؟
روزی ، دلاور مرد ِ ميدانهای ِ کون بود
بلغور ، اينک ، میکشد موش از پسيناش !
من نيز هم ، گهگاه ، بيتی میسُرايم
بگذارد ار اين روزگار و ، تيغ ِ کيناش
گر صد بهشت ِ جاودان در پام ريزد
بيزارم از اهريمن و دين ِ مَبيناش !
از ما ربوده اهرمن ، سرمستی ِ عشق
با اين دروغين وعدههای ِ حور ِعيناش
ماييم نسل ِ سوخته ؛ خاکسترستان
پيچيده در اقصای ِ خاموشی ، طنيناش
از آدميّت ، میتواند شد تهی ، مرد
گر ديو باشد ديرگاهی همنشيناش
ايرانی از ريم ِ دروناش ، بود غافل
ناگه برون شد دست ِ ديو از آستيناش !
گويا ندارد دوست ، ديگر ، سرزميناش
ديگر نمیخواهد کند با اهرمن جنگ
يا خود نشسته جای ِ ديگر ، در کميناش !
يا خسته گشته ، شايد ، از کردار ِ بیمُزد
چون مهدی ِ سهرابی و ، صد همچنيناش
بیمُزد ، کردن ، کار ِ دل ، دشوار نَبوَد
خواهنده گر باشد نگاری نازنيناش
سر ، پاک گر شد ؛ گرزهی ِ عشرت بخسپيد
ديگر چه سود ، آخر ، ز يار ِ مهجبيناش ؟
روزی ، دلاور مرد ِ ميدانهای ِ کون بود
بلغور ، اينک ، میکشد موش از پسيناش !
من نيز هم ، گهگاه ، بيتی میسُرايم
بگذارد ار اين روزگار و ، تيغ ِ کيناش
گر صد بهشت ِ جاودان در پام ريزد
بيزارم از اهريمن و دين ِ مَبيناش !
از ما ربوده اهرمن ، سرمستی ِ عشق
با اين دروغين وعدههای ِ حور ِعيناش
ماييم نسل ِ سوخته ؛ خاکسترستان
پيچيده در اقصای ِ خاموشی ، طنيناش
از آدميّت ، میتواند شد تهی ، مرد
گر ديو باشد ديرگاهی همنشيناش
ايرانی از ريم ِ دروناش ، بود غافل
ناگه برون شد دست ِ ديو از آستيناش !
861227 و 870103
Ê
آقای سهرابی
AntwortenLöschenممنون که یادی از من کردی.
آره همینطوره: بلغور و از صحبت ها...
مهران