در مجموع، در انديشههایِ عبيد تناقضی بسيار جدّی و درخورِ بحث و بررسی بهنظرم میآيد. البتّه برایِ طرحِ دقيقِ اين بحث، لازم است كه يكبارِ ديگر، از اين ديدگاه و به همين منظور، مجموعهیِ آثارِ وی را مرور كنم (حتّی آثارِ بهاصطلاح جدّی و غيرِ هزلِ او را).
عجالةً و بهاجمال میتوانم بگويم: گاه بهنظر میرسد كه عبيد به دفاع از مجموعهیِ اخلاقيّات و باورهایِ كهن برخاسته، و در روزگارِ خود -از اين نظر كه آن را بهدور از آن اخلاق و باورها میديده- بهديدهیِ انتقاد و اعتراض نگريستهاست.
تا اينجا، مشكلی در ميان نيست. پرسش آنجا پيش میآيد كه وقتی مثلاً در «اخلاقالاشراف» مذهبِ مختارِ روزگار را شرح میدهد، در بنيانهايی كه برایِ اين مذهب و بينش برمیشمرَد، دو عنصر يا دو بخشِ اصلی چهره مینمايد: 1. باور و برداشتها 2. شيوههایِ رفتار؛ يا به عبارتِ دقيقتر، از دو منظرِ نظری و عملی بدان میپردازد (كه همان حكمتِ نظری و عملی باشد). باور و برداشتهایِ پيروانِ مذهبِ مختار را میتوان تحتِ واژههایِ «كفر / الحاد»، و شيوههایِ رفتاریِ ايشان را تحتِ عنوانِ «اباحه» خلاصه نمود.
و امّا، اين «اباحه»، به گونهای كه عبيد شرح میدهد، هيچ نيست جز «افسار گسيختگیِ كامل»؛ و از اين نظر، هيچ فرقی ميانِ بهاصطلاح «حقّ الله» و «حقّ النّاس» وجود ندارد و افسار گسيختگی اين هردو را شامل میشود. پيروِ مذهبِ مختار، همانگونه كه شريعت و آداب و اركانِ اعتقادیِ آن را به هيچ میشمرَد، برایِ رفتارِ خود با مردمان نيز، قائل به هيچ قاعده و اصولی نيست. برایِ او، اصل، لذّت و برخورداری است و در راهِ وصولِ به آن هيچ مانعی نمیشناسد.
نمونه بياورم، تا موضوع -كه ممكن است در بيانِ الكنِ من نامفهوم و نارسا مانده باشد- بهدرستی روشن گردد.
در بابِ اوّل، در حكمت، در بارهیِ معتقَدِ پيروانِ مذهبِ مختار، مینويسد:
«میفرمايند "بر ما كشف شد كه روحِ ناطقه اعتباری ندارد، و بقایِ آن به بقایِ بدن متعلّق است و فنایِ آن به فنایِ جسم موقوف"؛ و میفرمايند كه "آنچه انبيا فرمودهاند كه او را كمالی و نقصانی هست و بعدَ فراقِ بدن به ذاتِ خود قائم است و باقی خواهد بود، محال است؛ و حشر و نشر، امری باطل. حيات عبارت از اعتدالِ تركيبِ بدن باشد؛ چون بدن متلاشی شد، آن شخص ابداً ناچيز و باطل گشت. آنچه عبارت از لذّاتِ بهشت و عِقابِ دوزخ است، هم در اين جهان میتواند بود؛ چنان كه شاعر گفتهاست:
آن را كه دادهاند همينجاش دادهاند
وآن را كه نيست، وعده به فرداش دادهاند"
لاجرم از حشر و نشر و عِقاب و عذاب و قرب و بُعد و رضا و سَخَط و كمال و نقصان فراغتی تمام دارند، و نتيجهیِ اين معتقَد آن كه همه روزه عمر در كسبِ شهوات و نيلِ به لذّات مصروف فرموده، میگويند:
ای آنكه نتيجهیِ چهار و هفتی
وز هفت و چهار، دائم اندر تفتی
می خور كه هزار بار بيشت گفتم
بازآمدنت نيست؛ چو رفتی، رفتی[1]
و اكثر اين رباعی را بر صندوقچهیِ گورِ پدران مینويسند:
زين سقف برون رواق و دهليزی نيست
جز با من و تو عقلی و تمييزی نيست
ناچيز كه وهم كرده كآن چيزی هست
خوش بگذر از اين خيال، كآن چيزی نيست
و به سببِ اين عقيده است كه قصدِ خون و مال و عرضِ خلق پيشِ ايشان[2] خوار و بیمايه مینمايد:
بر او يك جرعه می همرنگِ آذر[3]
گرامیتر ز خونِ صد برادر
الحق زهی بزرگانِ صاحب توفيق كه آنچه چندين هزار سال با وجودِ تصفيهیِ عقل و روح محجوب ماند، بیزحمتی بر ايشان كشف شد.» (اخلاقالاشراف. تصحيحِ دكتر علیاصغر حلبی، صص 72-66)
بهطورِ خلاصه میتوان گفت عبيد معادلهای ساخته كه متأسّفانه و در نهايت، به زيانِ مقاصدِ اصلیِ اوست:
اعتقاد و دينْباوری = حُسنِ خُلق و نيكوی در همهیِ ابعاد و نمودهایِ زندگی
كفر و الحاد = ستمگاری و زشتكاری و مردمآزاری و مجموعهیِ رذايل
به عبارتِ ديگر، از سخنِ عبيد اينگونه برداشت میشود؛ خواه وی چنين منظوری داشته يا نداشته بوده باشد.
□
به دو گونه میتوان اين موضوع را موردِ توضيح قرار داد: يكی اين است كه بگوييم «اخلاقالاشراف» را عبيد در جوانی نوشته و فكرِ او چندان كه بايد پخته و منسجم نبوده، و نمیتوانستهاست متوجّهِ اين نكته باشد كه نوشتهاش عملاً به سودِ دينْباوران و دستارْداران، و معتقَداتِ ايشان است؛ يعنی همان كسان و همان چيزی كه بهشدّت موردِ نفرتِ عبيد بودهاند و بوده.
عبيدی كه من میشناسم، به يك نيمْرگ هم مسلمان نبوده؛ و اگر مسلمانیای در كارش ديده شود، جز همان نيست كه خود جايی در يكی از غزلهايش میگويد:
رغبتم سویِ بتان است، وليكن دو سه روز
از پیِ مصلحتی چند، مسلمان شدهام
و ديگر اين است كه بگوييم: خير، عبيد كاملاً مسلمان بوده و خوب هم میفهميده چه میكند؛ و از نوشتنِ «اخلاقالاشراف» نيز، مقصدی جز تبليغِ اسلام و اخلاقيّاتِ اسلامی نداشته (اگر چه، اين قدری مباينت دارد، چرا كه در شرحِ مذاهبِ منسوخ -كه در اين توضيح، و بلكه بهطورِ كلّی، معتقَدِ حقيقیِ وی به شمار میرود- پايهیِ كار را بر سخنانِ اهلِ فلسفه، حكما، مینهد و كمتر به آيات و روايات استشهاد میكند.)
امّا نمیتوان چنين پنداشت، چرا كه مسلمانیِ وی قابلِ اثبات نيست! و به فرض كه بپذيريم، اين تناقض را چه میتوان كرد كه مسلمانی پاك اعتقاد، اينْهمه كفر و تبليغِ فسق در نوشتهاش گنجانده؟ شايد برخی ندانند، امّا عبيد قطعاً میدانسته كه هزلْگويی شعبهای از شعبِ خفیِ كفر است، و مسلمان را شايسته نيست كه حتّی به قدرِ كلمهای بدان مشغولی نمايد.
□
نظرِ نگارنده به اين است كه موضوع ريشهدارتر از اين حرفهاست. به اين يك تكّه از سخنِ محمّد علی فروغی، بزرگ دانشمندِ بینياز از معرّفی، و دوست و همكار وی اديب و پژوهندهی بزرگ دكتر قاسم غنی، دقّت بفرماييد، تا بتوانيم بر ژرفایِ اين تاريكنا نظرِ باريكتری داشته باشيم.
بزرگانِ نامْبرده در مقدّمهای كه بر كتابِ «رباعيّاتِ خيّام» (كه مشتركاً ترتيب دادهاند، و از معتبرترين مجموعه ترانههایِ خيّام به شمار میرود) نگاشتهاند، در ردِّ شرابْخوارگیِ خيّام چنين مینويسند:
«و همچنين است جواب آن كس كه از رباعيات خيام استنباط میكند كه او شرابخواره يا فاسق بوده است و غافل است از اين كه در شعر غالباً می و معشوق به نحو مجاز و استعاره گفته میشود و از اين بيان، مقصود آن تأويلات خنك نيست كه مثلاً در شعر حافظ می دوساله را به قرآن و محبوب چهاردهساله را به پيغمبر تأويل میكنند وليكن شك نيست كه در زبان شعر، غالباً شراب به معنی وسيلهی فراغ خاطر و خوشی يا انصراف يا توجه به دقايق و مانند آن است. وقتی كه خيام میگويد دم را غنيمت بدان و شراب بخور كه به عمر اعتباری نيست، مقصود اين است كه قدر وقت را بشناس و عمر را بيهوده تلف مكن و خود را گرفتار آلودگیهای كثيف دنيا مساز و اكثر رباعياتش كه زننده مینمايد طعن و استهزاء بر مردمان كوتاه نظر و خشك و جامد است كه در هر مورد يك نكته را میبينند و از هزار نكتهی ديگر غافل میشوند و به غرور و جهالت میافتند.
از اين طولِ كلام، مقصود تنها دفاع و تبرئهی خيام نيست، چه آن مرد بزرگ از دفاع ما مستغنی است. غرض اين است كه عوام و نوآموزان متنبّه شوند كه از اشعار خيام و حافظ و مانند آنها سوءاستفاده نكنند و چنين نپندارند كه آن بزرگواران ما را به سوی ميخوارگی و فسق و كفر و زندقه سوق میدهند، بلكه عكس آن است و شاهد مدعای ما اين است كه بزرگانی از معاصران خيام میبينيم كه نسبت به او نهايت ادب و احترام را منظور داشته و او را امام و حجةالحق خوانده و هيچيك ميخوارگی و فسق و فجور يا فساد عقيده يا بیمبالاتی به او نسبت ندادهاند. از اين گذشته در عصر خود ما دانشمندانی مانند مرحوم حاجی ملا هادی حكيم سبزواری میشناسيم كه همه تصديق دارند كه زندگانی پاك بیآلايش پر معرفت داشته و در نهايت زهد و ورع به سر میبرده و هدايت بندگان خدا را در تكميل ايمان و عقيدهی دينی وظيفهی خود میدانستهاند، چنان كه در نظر مردم از اوليا شمرده شدهاند. با اين همه در شعر همان معانی حافظ و خيام را میپرورند و همواره از می و معشوق و جام باده گفتگو میكنند و به ياد میآورند كه فرداست كه درمیگذريم و از خاك ما خشت سر خم میسازند.»[4]
؛
از اين عبارات (و همچنين از توجيهاتی كه پيش از آن در بارهیِ كفر و ايمانِ خيّام آوردهاند) دو چيز به روشنی آشكار است: يكی اين كه خواستهاند بهاصطلاح خيّام را از اتّهاماتِ شرابخواری و كفر تبرئه كنند؛ كه استدلالها -بیادبی است، كوهها در ميان و دور از رو- به چسِ خرِ باقلیفروش نمیارزد![5] و ديگر اين كه، پسْزمينهیِ ذهنیِ بزرگواران چندان كلفت جاگير بوده، كه جلوِ چشمشان را گرفته.
اگر خيّام كفر گفته، چرا بايد آن را انكار كنيم؟ آيا خيّام انسان نبوده؟ آيا يك انسان حق ندارد كافر باشد؟ به چه زبانی بايد از شرابْخواری و كفرش میگفت كه ما برایِ آن تأويلی نتراشيم؟!
علیالظّاهر ممكن است بينندهای از بيرون، اينگونه داوری كند كه ما ايرانيان بيماريم. امّا ماجرا به همين سادگی نيست؛ يا به عبارتی، بيماریِ ما به آن سادگی كه او مینگرد نيست. بسياری از انديشمندانِ ما ناچار بودهاند برایِ پرهيز از مرگ، افكارِ خود را بپوشانند. تا آنجا كه خواندههایِ ناچيزِ من ياری میكند، خيّام تنها كسی است كه به شيوهای ديگر عمل كرده و بهجایِ پوشاندنِ انديشههایِ خويش، نشرِ آن را به بعد از درگذشتِ خود انداخته! سخنش را صريح و بیپرده گفته، امّا چنان كه از اشاراتِ تاريخ برمیآيد، اين سخنان حدودِ صد سالی بعد از درگذشتِ وی آشكار شده. پس به هيچوجه نمیتوان گفت كه چون معاصرانِ وی از كفرِ او چيزی نگفتهاند، پس قطعاً كافر نبوده. هيچ آدمِ هشياری -در آن روزگارانِ چيرگیِ مرگ- كفرِ خود را علنی جار نمیزده؛ و حتّی كسانی كه گرفتار میشدهاند، غالباً انكار میكردهاند.
از آنجا كه پرداختنِ به اين موضوع، در اين مجالِ كوتاه نمیگنجد، از آن درگذشته و به اصلِ نكتهیِ موردِ نظرِ يادداشتِ حاضر بازمیگردم:
دو پژوهندهیِ بزرگِ ما، دچارِ همان پيشْزمينهیِ ذهنیای بودهاند كه عبيد در سدهیِ هشتم بدان گرفتار بوده. ايشان شرابخواری را عينِ كفر، و عشق را عينِ فسق، و اين هردو را زندقه، و اين مجموعه را تباهیِ محض میانگاشتهاند! (بدا به حالِ رودكی و فردوسی و... كه «شرابِ حقيقیِ انگوری»شان، به هيچ تأويل و تفسيری، قابلِ تبديل به «میِ مجازیِ وحدت» نيست، و به ترازویِ فروغی-غنی، قطعاً فاسق و تبهكار شمرده میشوند!)
اين كه چرا به روزگارِ عبيد، و بلكه در سرتاسرِ دورهیِ اسلامی، تا به امروز، تمامیِ مكارمِ اخلاق به دين منتسب میگردد و همهیِ كژیها و بدْروشیها ناشی از خداناباوری و اباحه شمرده میشود، نيازمندِ پژوهشی جدّی است.
چنان كه در سخنِ فروغی-غنی ديديم، اين پيشْباوری تا به روزگارِ ما تداوم يافتهاست.
بهنظرِ نگارنده چنان میرسد كه از سويی حرمت و ممنوعيّتِ شراب، و با مرگ پاسخ دادنِ اباحه و كفر، مجالی باقی نگذاشته كه بتوانيم به حقيقتِ آن پی ببريم، و از سویِ ديگر، قلمی كه در كفِ دشمن بوده، هرگونه كژی و ناهمواری و ستمگاری را، به شرابخوارگی و خداناباوری و نامسلمانی نسبت میدادهاست.
...
وظيفهیِ سنگين و دشوارِ نگرنده و پژوهندهیِ راستينِ امروز اين است كه با روشنگری به آگاهی و نشرِ آن ياری رساند. نخست بايد با چشمانی شسته، از سرِ نو، در همهیِ هستیِ گذشته و حالِ خويش به ديدهیِ درنگ بنگريم و در بارهیِ كلّيّت و جزئيّتِ آن به شناختی روشن و بیغبار برسيم. تنها در سايهیِ چنين تلاشی است كه میتوانيم تاريخ و فرهنگِ خود را از تاريكایِ مُظلَمِ قرون و اعصار، به روشنیِ ديدار نقل داده و در نيك و بدِ خويش بهدرستی بنگريم؛ از بدیها و بدها دوری جسته و نيكیها و نيكان را پاس بداريم، و با هويّتِ راستينِ خويش يگانه شويم.
پابرگها:
[1] جالب است. در توضيحِ دكتر علی اصغر حلبی (اخلاقالاشراف، ص 70، پابرگِ 3) آمده است: «اين رباعی از عمر خيّام نيشابوری حكيم رياضی مسلمان ايرانی (فت، 20-519 هـ. قـ.) است ← رباعيّاتِ عمر خيّام، رباعی 160، چاپ محمّد علی فروغی، زوار.»
نمیدانم تا كی بايد از اين سخنان شنيد؟ از كجا میگوييد كه خيّام مسلمان بوده؟ شايد اين نيز در زمرهیِ معتقداتی است كه همراه با اذان و اقامه به كونِ گوشِ ما ريختهاند! يعنی آنهمه رباعیِ كفر كافی نيست؟! اين بیچاره خيّام چه بايد میكرد كه شما باور میكرديد؟ وانگهی اين چگونه دينی است كه از يكسو چنان تنگ است كه گذرِ شُبههای بر دل، به خروجِ از آن میانجامد، و از ديگرسو چندان فُراخ، كه دهریِ آشكاری چون خيّام، با همهیِ رباعیهایِ كفرش در آن جای میگيرد؟! (اين پابرگ پيش از آن بود كه در متن به موضوعِ خيّام بپردازم؛ و بعد حيفم آمد بردارم!)
[2] در متنِ مصحّحِ دكتر حلبی «انسان» آمده كه آشكارا نادرست است؛ و احتمالاً غلطِ حروفنگار باشد.
[3] مصرع از نظرِ من پذيرفتنی نيست. گُمان میكنم در اصل چنين بودهباشد: برِ او جرعهای همرنگِ آذر. «برْ او» نه تنها در اين موضع بیمعنی است، بلكه اصلاً در فارسیِ آن روزگار چنين تركيب و تعبيری نداشتهايم. در وجهِ مصحَّحِ نگارنده، «برِ او» يعنی «به نزدِ او، نزدِ او، در نظرِ او، از چشمِ او، برایِ او،...». احتمالاً «جرعهای» به صورتِ «جرعهئی / جرعهيی» كتابت شدهبوده و كاتبی «ئی / يی» را «می» خوانده (و البتّه «برِ او» را هم به سكونِ راء خوانده بوده) و با اين قرائت، در وزنِ مصرع خللی يافته و «يك» را به آن چُپُندراسيون فرموده.
[4] رباعيات خيّام. به تصحيح و تحشيهی محمّد علی فروغی و دكتر قاسم غنی. به اهتمام ع. جربزهدار. انتشارات اساطير، اوّل، 1371؛ صص 20 - 19. (تاريخِ مقدّمه فروردينِ 1320 شمسی است و چاپِ نخستِ كتاب نيز در همان فروردينِ 1320 صورت گرفته است. رك: ص 9 [پيشگفتار آقایِ جربزهدار])
[5] مثلاً اين كه حاج ملاهادی سبزواری را نمونه و شاهد آوردهاند كه هفتصد سال بعد از خيّام میزيسته و صد البتّه دچارِ بيماریِ شَعر بافیِ عرفايی بوده، نه تنها فاقدِ هرگونه ارزشِ استنادی است بلكه بهكلّی مضحك است. اگر استادانِ بزرگوار حتّی از همان قرنِ خيّام هم شاهد میآوردند، دليل نمیشد؛ چرا كه شعرِ هر شاعری را بايد به معيارِ خودش سنجيد. به كدام قاعده و قانونِ خرد میتوان گفت كه مثلاً سنايی عرقخور نبوده امّا در شعرش دم از شراب میزده، بنابر اين انوری هم كه شعر باده نوشی دارد، شرابخوار نبوده است!؟ شايد اگر بزرگواران به روزگار ما میبودند به اشعارِ مباركِ آقا هم استنادكی میفرمودند!
$
در دوّم مرداد 1390، ويرايشی در حروفنگاری (حذف فاصلههایِ قبل از نشانههایِ کمکخوانشی) صورت گرفت.
...
ويرايشِ دوباره: 11 بهمنِ 1391.
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen