دانايی انگلی
01.08.10 | آرامش دوستدار
هاينريش شِدِر كه در چگونگی برخورد فرهنگی ما با يونانيان محتملاً ژرفتر از آن انديشيده است كه ديگران پيش يا پس از او، و با چيرگی كمنظيرش بر فرهنگ غربی و فرهنگهای خاورميانهای بهتر از هركس ديگر توانسته است در مشكل تأثير فكر يونانی بر شرق و بهرهمندی نيمبند شرق از آن بنگرد، در اين باره چنين مینويسد: «كسی كه با يونانيان رابطهی حياتی برقرار كند بايد ببيند میخواهد دانسته شاگرد آنها شود يا نه. تأثير نيروی انديشه و خرد يونانيان كه در خوداستواریاش كليت واقعات را میانديشد و آن را در نظام خود میگيرد، به قدری قویست كه به عنوان تنها شق ممكن به هركس برخورد او را مجاب میكند. به همين جهت كسی كه به يونانيان برمیخورد چارهای جز اين ندارد كه از آنان بياموزد. شرقيان نيز چون باقی اقوام نتوانستهاند از نفوذ انديشهی يونانی مصون بمانند. اما گمان كردهاند میتوانند فقط ابزار فنی را از آنها بگيرند، و ديگر لازم نيست خود انديشيدن را از آنها بياموزند[...] آيا مجاز نيستيم و نبايد در اينجا از قصوری سخن گوييم كه شرقيان مرتكب شده و هرگز آن را جبران نكردهاند؟» [1]
آنچه شِدِر میگويد، بدون ترديد درست میگويد: اينكه هيچگاه گذشتگان ما از يونانيان انديشيدن نياموختهاند. بر اين بايد افزود كه ما اكنون در مناسبات با اروپاييان همان كار را میكنيم كه زمانی پدران فرهنگی ما با يونانيان كرده بودند، با اين تفاوت كه ما در فرهنگ خودمان ريزهخوار اين پدرانيم، انگلهايی چسبيده بر سراپای آنان، و آنان در همان شيوهی كار خود نه تنها از ما امروزيان با استعدادتر و جدیتر بودهاند بلكه اصالتهايی هم داشتهاند كه در ما به دشواری میتوان يافت. بهجای قصور بزرگ نياموختن انديشيدن، قدمای ما ابزار فنی را برای تنظيم و ترتيب مصالح جهانبينی خود از آنها گرفتهاند و به كار بردهاند. گرچه شِدِر نفوذ و احاطهی فكر دينی در شرق را به خوبی ديده و بدان موكداً اشاره كرده، اما با آنچه در اين مورد فقط به اشارهی مؤكد میگويد اساس را ناگفته میگذارد. اساس گونهی برخورد بينش دينی اسلام با امور است كه نه فقط انديشيدن را غيرممكن میسازد بلكه به همين سبب نيز ابزار فنی را میگيرد و آن را جايگزين آنچه نمیتواند بياموزد میكند: جايگزين انديشيدن. هيچ موجبی هم وجود ندارد كه جز اين كند. بلكه بعكس: برای اينكه نمیتوان بنياد خانهای را به منظور تحكيم و نگهداری آن خانه به دست خود برداشت، برای اينكه نمیتوان به قصد تحكيم و نگهداری خانه شيوهای آموخت و به كار برد كه خانه را از پای بست براندازد، مثلاً خانهی بينش دينی را!
انديشيدن به معنای يونانی آن اين كار را با بينش دينی میكند، چنانكه با مسيحيت كرده و آن را در پايگاه وارثان خود خصوصاً در اروپای غربی به امری شخصی و خانگی تقليل داده است. انديشيدن به معنای يونانی آن اگر در فرهنگ ما نافذ و راسخ میشد چنين كاری را به شدت بيشتر با اسلام میكرد، برای اينكه اسلام از هر دينی انعطافناپذيرتر و مآلاً شكستنیتر است. آنوقت ما ايرانيان ديگر اسلامی نمیبوديم! اما شق دوگانه در بينش اسلامی اين است: يا قرآن هست يا جز قرآن. درستتر بگوييم: يا قرآن هست يا ناقرآن. با چنين تشخيص قرآنی درستی كه از اصالت پندار اسلامی برمیآيد عمر توانسته است سوزاندن كتابهای ناقرآنی و بيگانه را روا بداند. معنای اين شق متناقض دوگانه اين است: نه قرآن میتواند «ضمناً» باشد، و نه هيچ امر ناقرآنی میتواند «ضمناً» در كنار قرآن باشد. كسی كه اين امر و اهميت آن را نمیداند، نه میداند قرآن چيست و نه اسلام، گرچه قرآن را بارها خوانده و حتا از حفظ كرده باشد. قدمای ما اين را خوب میدانستند، چون در منش دينی خود اصيل و صميمی بودند. قرآن كتابی چون تورات و انجيل نيست. اين دو كتاب برای يهوديان و مسيحيان در واقع جنگی از روايات و نوشتههای قديسين يهودی و مسيحی است، نه كلام خدا. فقط قرآن مطلقاً كلام شخص خدا است و بس. هيچ مسلمانی، محمد طبعاً در رأس، در خدايی بودن كلام قرآنی در خواب هم به خود ترديد راه نمیداده و نمیدهد. برای اثبات اين واقعيت حقانی، بارها محمد مدعيانش را به مسابقهی «قرآنگويی» دعوت كرده، و جالب اين است يك نفر در اين مسابقه، يا نخواسته يا نمیتوانسته شركت كند.[2] يك نشانه و فقط يك نشانهی بیهمتايی قرآن بنابر اعتقاد مسلمانان، تقليدناپذير بودن زبان و ساختار اين كتاب است. و اگر كسی گذرا بگويد وای بر ادبيات آن مردمی كه شاهكارش اين كتاب باشد، چون ممكن است بسياری از دانايان و اديبان اسلامی برنجند، من از گفتن چنين سخنی در اينجا میپرهيزم.
اما بههرسان قرآن آنطور كه محمد خود به صراحت و به كرات میگويد و مسلمان مؤمن میداند كلام خود خداست. يا لااقل رونوشت مصدقی از اصل لوح محفوظ در جايی از آسمان. در اين امر احدی جرأت شك كردن ندارد. حتا آنان كه ممكن است دل به دريا بزنند و شاهنامه يا گلستان را سخن فردوسی و سعدی ندانند! كلاميت خدايی قرآن به حدی است كه در باور محمد خدای بیكلام به معنای بیكتاب تصورناپذير بوده است. به همين علت و نيز به سبب بیاطلاعی موجهش از چگونگی پيدايش كتابهای مقدس يهود و نصارا، محمد تورات و انجيل را، چنانكه پيشتر توضيح داديم، وحی منزل بر موسی و عيسی میدانسته و پيروان آنان را به اين سبب اهل كتاب خوانده است. به همين علل ذكر شده هاينريش شِدِر با آنچه نمیگويد اين بغرنج را ناديده میگيرد: چگونه اصلاً در آغاز فرهنگ ايران اسلامی يا فرهنگ اسلامی بهطور اعم اسلاميان میتوانستند انديشيدن را از يونانيان بياموزند و مسلمان بمانند؟ و پس از آنكه در آن آغاز نياموختند ديگر چگونه میتوانستند در درون اينهمه تار و پود تنيده و بافته از اراجيف دينی اصلاً خود و خارج خود را به واقع ببينند و درك كنند، تا وحشتشان بگيرد و از فرط اين وحشت قادر به جبران مافات شوند و «آموختن» را از نو آغاز نمايند، و تازه چون گذشته با وجود قرآن كه كلام خداست و معارض ناپذير؟ بدين ترتيب گفتهی شِدِر كه ما در آموختن انديشيدن يونانی قصور ورزيدهايم و آن را جبران نكردهايم در عين درستیاش در مورد آنچه به صورت يك واقعيت تاريخی رویداده، مشكل ما را از يكسو حل نمیكند و از سوی ديگر، اگر بد فهميده شود، گشودن آن را به نحوی خاص آسان جلوه میدهد. يعنی القاء شبهه میكند كه میتوان يونانی انديشيدن را مثلاً چنان آموخت كه رياضيات يا فيزيك را. و البته منظور او هرگز نمیتوانسته اين بوده باشد. به همين جهت نيز تأكيد میكند كه آدم بايد دانسته بخواهد شاگرد يونانيان شود. معنای اين گفته اين است كه آدم بايد خود را به پرورش يونانی بسپارد. اما چگونه، وقتی ما حتا نمیدانيم پرورش يونانی چگونه پرورشیست؟ و چگونه اصلاً میتوانستيم بدانيم؟
انديشيدن به معنای يونانی آن نه از خواندن تراژدیهای سوفكل و آشيل حاصل میگردد، نه از يادگرفتن تئوری دوگانگی جهان افلاطونی و نه از دانستن نظريهی حركت و مفهوم محرك اول در تفكر ارسطو. اين آخریها را قدمای ما نه فقط به مراتب بهتر از ما امروزيان میدانستند، بلكه با هنرمندی و زبردستی شگفتآوری از آنها برای پيكردادن به بينش دينی خود استفاده كردهاند. و در اين مورد ما هرچه هستيم انگل ميراث آنانيم. يونانی انديشيدن نهيعنی با آثار سوفكل و آشيل آشنا شدن و نهيعنی فلسفههای پيشسقراطيان و افلاطون و ارسطو را آموختن. آثار تراژيك كسانی چون آشيل، سوفكل و اوريپيد در سدهی پنجم پ. م. برای مردم متعارف در تآترهای خيابانی نمايش داده میشدهاند. و همين يكی كافیست ما را با اين پرسش روبهرو كند كه يونانيان چه مردمی بودهاند! يونانی انديشيدن كار آن ذهنیست كه چنان تماشاچيان يا خوانندگانی داشته است، تراژدینگاران، فيلسوفان، كمدینويسان و هنرمندان و پديدههای ديگر را به وجود میآورده، و رياضيات و فيزيك را چنان در بدايت اصولیاش انديشيده كه تا امروز و آينده نيز متضمن تحول آنها بوده و خواهد ماند. در اينجا نيز ما فقط میتوانيم گذرا اين را بگوييم كه منحصراً چنين روالی از بدايت خود میتوانسته است با ضرورتی درونی نويسنده و هنرمند بپروراند، يا كسانی چون كپرنيك، گاليله، نيوتن و اينشتين را به همان اندازه ميسر كند كه فيلسوفان و متفكران غربی را، اعم از فرانسيس بيكن، هابز، هيوم، دكارت، كانت، هگل، ماركس، نيچه، فرويد، اشپنگلر، فرويد، هايدگر، سارتر... همهی اينها از همين روال ذهنی در معارضهی ميان خودشان بر سر موضوعات گوناگون آدمی و جهان برآمدهاند. به همين جهت نيز در تعارض و اشتدادی كه ميانشان وجود داشته همگی يك كل را میساختهاند، كلی كه فقط در اين تعارض و گوناگونی درونی میتواند باشد. بدينسان اين روال را به همان اندازه نمیتوان به معنای متعارف آموختن ياد گرفت كه به صرف خواندن و آموختن اشعار نغز عرفا نيز نمیتوان به آتش عشق الهی سوخت آنطور كه مثلاً عطار سوخته است. پیبردن به چگونگی اين ذهن و روالش قطعاً نمیتواند جايی ميسر گردد كه آشوبزده و بیاندام باشد، يا نظمی داشته باشد كه قيمها برايش ساختهاند، از خدا و پيغمبر گرفته تا هر پيشوا و پيشرويی كه وظيفهاش افسار زدن به مردم و هدايت آنان است.
&
?
پانويسها:
[2] در عين حال میدانيم كه نصُربنالحارث، سخنور عرب در زمان پيغمبر اسلام، به شيوهی خود با او مسابقه میگذاشته و از او میبرده است. اين نصُربنالحارث در تكيه يا بازار، نه چندان دور از محمد، داستان رستم و اسفنديار میگفته، و مردم به گرد او جمع میشدهاند. و به اين ترتيب كار پيغمبر اسلام را كساد میكرده، و البته سزايش را هم میبيند و پس از پيروزی مسلمانان در جنگ بدر، از ميان اسيران دو تن را میکشند که يکی همين نصُربنالحارث است. نگ.: سيرت رسولالله، ترجمه و انشای رفيعالدين اسحقبن محمد همدانی، به اهتمام اصغر مهدوی، چاپ دوم ۱۳۶۱، جلد اول، صفحه ۲۷۵ تا ۲۷۷.
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen