بيچاره حافظ که پلّهاش، سوراخ که چه عرض کنم...!
فرمودهاند:
«امروز به شما میگويم: اگر تاريخ ادبيات ايران، از مهدی موسوی هموزن حافظ و نيما و فروغ و... ياد نکرد، تاريخ نيست. به آن شک کنيد.»
(نتوانستم در حروفنگاری [تايپ]ِ تاريخیتر از تاريخیِ اين کلامِ گهربارِ تاريخیترينِ آقایِ نجفی، بهعمد دست نبرم و اغلاطِ مسلّماش را اصلاح نکنم که: خواننده خود داند! و البتّه، نمیدانم تايپ از ايشان است يا دستکارِ دوستداری اديب از خيلِ دوستدارانشان...
برایِ مشاهدهیِ تايپِ بسيار اديبانهیِ مزبور، به لينکِ «منبع» رجوع کنيد.)
منبعِ سخنِ آقایِ نجفی:
http://zarreiazashrar.blogspot.com.tr/2014/02/blog-post_21.html
اينجا را هم، مع کوامنت، ببينيد!
https://www.facebook.com/ali.aghrab.666/posts/315842838564503
::::
اين سخنِ آقایِ نجفی نشان میدهد که ايشان نهتنها حافظ نمیشناسد و نمیفهمد، بلکه اصولاً و ازآن بدتر، از شعر نيز، هيچ نمیفهمد و نمیداند! بگذريم که از تاريخ و تاريخِ ادبيّات هم، يحتمل جز توهّمی به ذهن ندارد!!
آخر، مردِ حسابی، خجالت هم خوب چيزیست...
وقتی هيچ آدم عاقلی، حتّی غولهايی همچون صائب و کليم و بيدل و دهها شاعرِ بزرگِ ديگر را هم هرگز با حافظ هموزن و همسنگ ننهاده، شما به چه منطقی، يک نيمشاعرچه را ايناندازه بالا میکنيد!؟ فقط برایِ اينکه دوتا از سرِهمکردههايش را با آن صدایِ نهبههنجار، بهاصطلاح «خوانده»ايد!؟
آقایِ نجفی!
شما میدانيد و میفهميد نيما يعنی چه و که؟
والشّيطان اگر بدانيد!
شما میدانيد فروغ که بود و چه بود؟
والشّيطان، نمیدانيد!
که اگر میدانستيد، هر -بازهم تکرار میکنم- نيمشاعرچهای را با اين غولهایِ بزرگِ پُر شاخ و دُم، به يک ترازو نمینهاديد.
اين سخنِ آقایِ نجفی نشان میدهد که ايشان نهتنها حافظ نمیشناسد و نمیفهمد، بلکه اصولاً و ازآن بدتر، از شعر نيز، هيچ نمیفهمد و نمیداند! بگذريم که از تاريخ و تاريخِ ادبيّات هم، يحتمل جز توهّمی به ذهن ندارد!!
آخر، مردِ حسابی، خجالت هم خوب چيزیست...
وقتی هيچ آدم عاقلی، حتّی غولهايی همچون صائب و کليم و بيدل و دهها شاعرِ بزرگِ ديگر را هم هرگز با حافظ هموزن و همسنگ ننهاده، شما به چه منطقی، يک نيمشاعرچه را ايناندازه بالا میکنيد!؟ فقط برایِ اينکه دوتا از سرِهمکردههايش را با آن صدایِ نهبههنجار، بهاصطلاح «خوانده»ايد!؟
آقایِ نجفی!
شما میدانيد و میفهميد نيما يعنی چه و که؟
والشّيطان اگر بدانيد!
شما میدانيد فروغ که بود و چه بود؟
والشّيطان، نمیدانيد!
که اگر میدانستيد، هر -بازهم تکرار میکنم- نيمشاعرچهای را با اين غولهایِ بزرگِ پُر شاخ و دُم، به يک ترازو نمینهاديد.
...
نمونه:
اينها مثلاً نمونهای از بهاصطلاح «شعر»هایِ آقاست (که با جستوجویِ «بهترين شعرهایِ سيّدمهدی موسوی»، در گوگل بالا میآيد):
http://asru.blogfa.com/cat-32.aspx
و:
«بهترين شعرهايی که خواندم»
http://nice-poem.persianblog.ir/tag/سید_مهدی_موسوی
و اين کسشير:
http://shereno.ir/18477/17696/149771.html
و اين کسشير:
http://shereno.ir/18477/17824/150375.html
اينکه نظالمِ اقدسِ الهی، ايشان (و اوشون) را مثلاً گرفته و حبس کرده، امرِ بسيار رکيکیست؛ امّا به هيچ نحو مِنالانواح (بیجهت انتقاد نکنيد؛ اصلاً هم غلط نيست!)، دليل نمیشود که ايشان را با حافظ و نيما و فروغ، که ازقضا هيچوقت و هرگز هم آنقدر مَبارز نبودهاند که نظامِ اقدسِ الهی بگيردشان، نه که به يک ترازو نهيد، که بدتر ازآن، همسنگ بينگاريدشان!
واقعاً خجالتآور است، آقایِ نجفی!
اينگونه سخنانِ شما، هيچ نيست جز اين که جار میزنيد که از شعر هيچ هيچ هيچ نفهميدهايد...
جایِ اميدواری، آن است که شما جوانايد و هنوز «وقت» داريد؛ البتّه اگر بتوانيد خود را از دامِ اين شهرتِ دروغين، و اين بتی که هواخواهانِ غالباً ناشعرشناسِ شما از شما ساخته و پرداختهاند، خلاص کنيد...
برایِ آموختن، هيچوقت دير نيست، مگر وقتی که يک آدم به اعلیٰ ذُروهیِ «اينمناميّت» و فوقانیترين پلّهیِ فنایِ «علّامگيّت» سقوط میکند!
بهخود بياييد و از دست مدهيد آنچه را که با سرعتِ نور دارد از شما میگريزد...
واقعاً خجالتآور است، آقایِ نجفی!
اينگونه سخنانِ شما، هيچ نيست جز اين که جار میزنيد که از شعر هيچ هيچ هيچ نفهميدهايد...
جایِ اميدواری، آن است که شما جوانايد و هنوز «وقت» داريد؛ البتّه اگر بتوانيد خود را از دامِ اين شهرتِ دروغين، و اين بتی که هواخواهانِ غالباً ناشعرشناسِ شما از شما ساخته و پرداختهاند، خلاص کنيد...
برایِ آموختن، هيچوقت دير نيست، مگر وقتی که يک آدم به اعلیٰ ذُروهیِ «اينمناميّت» و فوقانیترين پلّهیِ فنایِ «علّامگيّت» سقوط میکند!
بهخود بياييد و از دست مدهيد آنچه را که با سرعتِ نور دارد از شما میگريزد...
سهشنبه، 23 ارديبهشت 1393؛ 13 می 2014
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen