
بيا ميمون شويم؛ آدم، زمانه برنمیتابد
ز صدقِ من مشو درهم؛ زمانه برنمیتابد
خرد را، خوش بزن گردن، بِران بينش ز پيرامون
که جز حمق و سفه باهم، زمانه برنمیتابد
علاجِ ناوکِ جهل از طبيبِ مرگ بايد جُست
بر اين زخمِ کهن، مرهم، زمانه برنمیتابد
عزا، دارد کمين دايم، به سورِ گاهگاهیمان
بهل شادی؛ که جز ماتم، زمانه برنمیتابد
حقوقی گر شنيدی از بشر، از ره مرو جانا
که ما را گر کند منضم، زمانه برنمیتابد!
هزاران زين دروغِ نفرتانگيز است بر لبها
مگو کاين ياوه از عالم، زمانه برنمیتابد
ز ما، صيتِ توحّش میبرد دين؛ وا گريبانا!
هم ار خواهيم شد آدم، زمانه برنمیتابد
به صدر و ذيلِ گيتی، صدخلا افواه، میژاژند
چو بگشايد لب اين ابکم، زمانه برنمیتابد
به بابِ ما، نگر! هر ياوهیِ سستاش قبول افتد
ز ما، خود، صد گپِ محکم، زمانه برنمیتابد!
فناپروردِ صد سيلِ سرشک از چشمِ خونپالا
به کشتِ ما، ولی، يک نم، زمانه برنمیتابد
به ما، اين گوشهیِ غربت رسيد، از عالمِ امکان
خوشايم؛ امّا، همين را هم، زمانه برنمیتابد
ز صدقِ من مشو درهم؛ زمانه برنمیتابد
خرد را، خوش بزن گردن، بِران بينش ز پيرامون
که جز حمق و سفه باهم، زمانه برنمیتابد
علاجِ ناوکِ جهل از طبيبِ مرگ بايد جُست
بر اين زخمِ کهن، مرهم، زمانه برنمیتابد
عزا، دارد کمين دايم، به سورِ گاهگاهیمان
بهل شادی؛ که جز ماتم، زمانه برنمیتابد
حقوقی گر شنيدی از بشر، از ره مرو جانا
که ما را گر کند منضم، زمانه برنمیتابد!
هزاران زين دروغِ نفرتانگيز است بر لبها
مگو کاين ياوه از عالم، زمانه برنمیتابد
ز ما، صيتِ توحّش میبرد دين؛ وا گريبانا!
هم ار خواهيم شد آدم، زمانه برنمیتابد
به صدر و ذيلِ گيتی، صدخلا افواه، میژاژند
چو بگشايد لب اين ابکم، زمانه برنمیتابد
به بابِ ما، نگر! هر ياوهیِ سستاش قبول افتد
ز ما، خود، صد گپِ محکم، زمانه برنمیتابد!
فناپروردِ صد سيلِ سرشک از چشمِ خونپالا
به کشتِ ما، ولی، يک نم، زمانه برنمیتابد
به ما، اين گوشهیِ غربت رسيد، از عالمِ امکان
خوشايم؛ امّا، همين را هم، زمانه برنمیتابد
غروبی بود و، باران. برق، زد ابزارمان سوزاند
چهگويم؟ فقر و وُلتِ کم، زمانه برنمیتابد!!
چهگويم؟ فقر و وُلتِ کم، زمانه برنمیتابد!!
نوشهير. عثمانیِ قديم.
سهشنبه و چهارشنبه، 17 و 18 ارديبهشت 1392، 7 و 8 می 2013
سهشنبه و چهارشنبه، 17 و 18 ارديبهشت 1392، 7 و 8 می 2013
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen