با اين حال ، باز همين ابن ِ عربی ، دو کتاب ِ عمده دارد ، که در آنها از الله و محمّد و اسلام میگويد ؛ و از مبدأ و معاد . يکی ، کتاب ِ کمحجمی است با نام ِ « فصوصالحکم » ، و ديگری ، کتاب ِ مفصّلی ، به نام ِ « فتوحاتالمکّيّه » . من از فتوحات نسخهای ندارم ، و از فصوص نيز ، فقط شرح ِ حسين ِ خوارزمی ( سدهی ِ 9 يا 10 ) را دارم . حيرتام از اين است که چگونه میتوان با چنان باوری ، باز از محمّد و اسلام سخن گفت ؟ البتّه ، سند ِ معتبر داريم ( و آن ، سخن ِ شمس ِ تبريزی است ، در مقالات ؛ و پارههايی از آن ، در مناقبالعارفين ِ افلاکی نيز نقل شده ) که : ابن ِ عربی مسلمان نبوده ، محمّد را قبول نداشته ، دعوت را منکر بوده ( و جای ِ ديگر – به گُمانام در « شرح ِ مثنوی » تأليف ِ شاه ولیمحمّد اکبرآبادی – خواندهام که میگويد : « تصرّف ، نشانهی ِ نقص ِ معرفت است » ) ، و نمازی هم اگر میکرده ، بهحسب ِ ظاهر بوده . به نظر ِ من ، تناقض ِ باور ِ حقيقی ِ امثال ِ ابن ِ عربی را با گفتههايشان ، تنها به يک صورت میتوان توجيه کرد : ترس ِ از مرگ ، ايشان را وا میداشته که برای ِ مسلمانی ِ خود سندسازی کنند !
در هرحال ، برای ِ من ، تنها تصوّر ِ قابل ِ قبولی که میتوان از خدا داشت ، همين باور ِ وحدت ِ وجودی است . با چنين خدايی ، من هيچ مشکلی ندارم . امّا مشکل ِ ديگری در کار میآيد : هيچ نيازی به آن نيست که دربارهی ِ چنين خدايی سخن بگوييم ! پس چرا بايد نامی داشته باشد ؟! [1]
از اين که بگذريم ، تصوّرات و باورهای ِ گوناگون راجع به خدا ، همه از يک نوع است : باورش محصول ِ هراس و احساس ِ خلاء ِ آدمی است ؛ و سخن گفتن از او ، اسباب ِ دکّان . هر کسی که از خدا سخن گفته ، قصدش اين بوده که خود را فرستادهی ِ خدا ، يا عارف ِ به خدا بداند ، و به اين وسيله بر ديگران برتری جُسته ، و مقاصد ِ خود را دنبال کند . نهايةً ، ممکن است که اين مقاصد ، در مورد ِ بعضی اشخاص ، مادّی نبوده ، و مثلاً قصد ِ تربيت ِ اجتماع در ميان بوده باشد . امّا هيچ فرقی نمیکند .
به نظر ِ من ، اگر ذهن ِ انسان را از کودکی با اين مزخرفات و موهومات پُر ننموده ، و به جای ِ آن ، او را با واقعيّت ِ هستی آشنا سازيم ، چنين انسانی ، نه هرگز مشکل ِ روانی پيدا میکند ( مشکل ِ روانی به آن معنا که مدّعيان ِ خداباوری میگويند ) ، و نه هيچ نيازی به خدا خواهد داشت .
بديهی است که تولهی ِ آدميزاد ، از همان سنين ِ کودکی با پرسشهايی راجع به چيستی ِ جهان و چرايی ِ پديدهها روبهروست . امّا ، اين دليل نمیشود که ذهن ِ کودکانهی ِ او را ، با موهومات انباشته سازيم ؛ موهوماتی که بعدها به سادگی قابل ِ زدودن نخواهد بود .
برخی خدا را حاصل ِ خلاء ِ ذهن ِ آدمی میدانند . امّا اگر به پرسشهای ِ کودکانه ، درست و از روی ِ آگاهی و تعهّد نسبت به سلامت ِ ذهنی ِ کودک ، پاسخ داده شود ، چنين خلائی اصلاً به وجود نمیآيد . البتّه ، از آنجا که حجمی از تصاوير ِ ذهنی از طريق ِ ژنها ، نسل به نسل انتقال میيابد ، ممکن است پروژهی ِ « انسان ِ بیخدا » تا چند نسل با مشکلاتی روبهرو باشد ( مشکلاتی درست از همان نوع که خداباوران ، به استناد ِ آن ، مدّعی ِ فطریبودن ِ مسئلهی ِ « خدا » و « خداباوری » در انسان میشوند ، و خواهند شد ! ) ؛ امّا چنانچه پروژه تداوم يابد ، میتوان مطمئن بود که بعد از چند نسل ، اين موهوم ِ هولناک زيانبار ، بهکلّی ريشهکن شده و از هستی ِ انسان رخت برخواهد بست .
برای ِ انسان ، افزون بر آن پرسشهای ِ کودکانه ( که در ادوار ِ اوّليّهی ِ هستی ، ديگر منحصر به دوران ِ کودکی ِ نبوده ، و تا مرگ با وی همراه بوده است ) ، « هول ِ تنهايی » نيز مسئلهساز بوده ، و هست . دشوار است پذيرفتن ِ اين حقيقت که بر اين خشخاش ِ شناور بر پهنهی ِ اقيانوس ِ بيکران [2] ، رها شده ، و کاملاً تنهاييم . نه صدايمان به جايی میرسد ، و نه حتّی میتوانيم بدانيم که در اين انبوه ِ بیانتها ، فريادرسی هست يا نه .
باورمندان ِ به خدا ، هريک بهنوعی ، از پذيرش ِ اين تنهايی ِ بیکران وحشت دارند . باور ِ به خدا ، به انسان قوّت ِ قلب میدهد ، و تحمّل ِ دشواریها را برایاش آسان میسازد . درست مانند ِ کودکی که در حيطهی ِ حضور ِ پدر - مادر ، پشت به کوه دارد ؛ امّا به محض ِ اينکه نگاه ِ ايشان از او منقطع میشود ، هراسان به سویشان باز میگردد ...
v
از آنجا که - گويا - بحث از هراسهای ِ انسان ِ ابتدايی ، بيشتر از سوی ِ کمونيستها مطرح شده و میشود ، ممکن است خواننده مرا کمونيست بپندارد ! امّا بايد بگويم که ، من در همهی ِ عمرم ، حتّی يکصفحه کتاب ِ کمونيستی نخواندهام ؛ و به جای ِ آن ، تا بخواهيد ، در دوران ِ کودکیام ، افسانههای ِ کودکان ( ايرانی و غير ِ ايرانی ) ، داستانهای ِ پيامبران ، داستانهای ِ شاهنامه ، رمانهايی از گونهی ِ رمانهای ِ ژولورن ، و در بيستوچهار سالهی ِ اخير ، دواوين ِ شاعران ، متون ِ کهن ِ پارسی - بهويژه متون ِ عرفانی - ، قرآن ، تفاسير ، تواريخ ، اوستا ، اوپانيشادها ، متون ِ پهلوی ، تورات ، انجيل ، و انبوهی رمان – کمی ايرانی و بيشترکی خارجگی - ، و مانند ِ اين ، خوراک ِ شبانروزیام بوده ( « مادر ِ گورگی » را نتوانستم بخوانم ، از بس که بدم میآمد و میآيد از اين گُهوگند ِ سنگوک ! ) . به جای ِ انتساب ِ انديشهها به مآخذ ِ خاص ، و تخطئهی ِ آن ، بايد در آن به نظر ِ تأمّل نگريست ؛ و بعد منصفانه رد کرد ، يا نقد نمود ، يا پذيرفت ، و به حکّ و اصلاح ِ آن پرداخت . من بر هيچ زمينهای از آموختهها ، برداشتها ، و دريافتهایام تعصّب نمیورزم ؛ الّا بر اين يکفقره که : تعصّب ، ملک ِ طلق ِ مسلمين است !
860207
&
کتابشناخت :
ديوان ِ ناصر خسرو . به تصحيح ِ مجتبی مينوی – مهدی محقّق . انتشارات ِ دانشگاه ِ تهران . چاپ ِ چهارم ، اسفندماه ِ 1370 .
?
پابرگها :
[1] نوع ِ ديگری از خدا هم میتوان يافت ، که به همين اندازه بیآزار است ؛ و البتّه ، نيازی نيست که دربارهی ِ آن سخن بگوييم :
چند سال ِ پيش ، يکروز همسرم تعريف کرد که مازيار از من پرسيد : مامان ، خدا چيست ؟ ( مازيار ، آنوقت پنج يا ششساله بود ؛ هنوز مدرسه نمیرفت ) میگويد که مختصری برایاش گفتم ( بنا به همان چيزهايی که بنا به عادت و مرسوم ، در پاسخ ِ کودکان میگوييم ! ) مازيار با حالتی اعتراضآميز ، گفت : نه ، اين نمیشود ؛ يک خدا که نمیتواند مال ِ اينهمه آدم باشد ! گفتم : پس به نظر ِ تو ، چطوریست پسر ِ گلام ؟ گفت : من فکر میکنم هرکسی برای ِ خودش يک خدا توی ِ دلاش دارد !!
[2] محمود شبستری ( از عارفان ِ سدهی ِ هشتم ِ هجری ) دو بيت دارد که واقعاً بینظير است :
زمين در جنب ِ اين نُه سقف ِ مينا
چو خشخاشی بُوَد بر روی ِ دريا
نگر ، تا خود تو زين خشخاش چندی
سزد گر بر بروت ِ خود بخندی !
( سالها پيش ، شايد 62 يا 63 ، در مؤخّرهی ِ « ازين اوستا » ی ِ م . اميد خواندهام ؛ و هرگز فراموشام نشده ! )چو خشخاشی بُوَد بر روی ِ دريا
نگر ، تا خود تو زين خشخاش چندی
سزد گر بر بروت ِ خود بخندی !
[3] ديوان ؛ ص 226 . ( قصيده ی ِ شماره ی ِ 106 ؛ بيت ِ 18 )
از پیدا کردن شما مسرورم.
AntwortenLöschenبرای من همین دو روز پیش پیغامی از اینشتین رسید که از خدای متحول شده سخن می گفت :)
AntwortenLöschen