الگویِ رذالت
ممکن است بارها اين انديشه از ذهنِمان گذشته باشد، که: «چه میشد آخوند اينهمه زيرکی و هوشياری را که در راهِ رذالت و تبهکارگی بهکارمیبَرَد، در طريقِ بهروزیِ جامعه بهکارمیبُرد؟!»
اشتباه نبايد کرد. آخوند، با "زيرکی" و "هوشياری"، و بهگونهای "انديشيدهشده"، رذالت نمیکند. در آخوند، چنين نيروهايی وجود ندارد. او، از چندوچونِ راهکارهایِ خود آگاه نيست؛ يا اگر هست، با "انديشه" همراه نيست!
اگر غير از اين فکر کنيم، ناچار، بايد بپذيريم که در گذشتهای نسبةً دور نيز، امثالِ اينها، بودهاند؛ و عيناً، با همين زيرکی و هوشياری و توان، رفتار میکردهاند؛ چرا که وصفِ مندرَج در شاهنامه، که از زبانِ رستمِ فرّخزاد -در نامه به برادرش- بيان میشود، به دقيقترين شکلِ ممکن، برایِ امروز (از 57 تا کنون) مصداق دارد. و میدانيم که آنزمان، چيزی به نامِ «آخوندِ شيعه» وجود نداشته؛ بلکه اصلاً، آخوند –بهگونهای که میشناسيم- هنوز پديد نيامده بوده است؛ همچنان که در ابياتِ شاهنامه، اشارهای به آخوند ديده نمیشود. (اشارهیِ "زيانِ کسان از پیِ سودِ خويش/بجويند و، دين اندرآرند پيش"، کلّیتر از اينحرفهاست.)
نکتهیِ معمّاگونهیِ قضيّه، از اينقرار است که هم درآن روزگار، و هم در زمانهیِ ما، بر اساسِ "الگو"يی يکسان رفتار شده است؛ و آن "اسلام" است؛ يا دقيقتر بگوييم: روحِ اسلام –که بر قرآن، و مجموعهیِ تکميلیِ احاديث و روايات بنا شده است.
اين الگویِ عجيب، که متأسّفانه تاکنون موردِ پژوهشِ همهجانبه قرارنگرفته، در هرجا و هرزمان، به يکشکل (شکلی يکسان) عمل میکند. عملِ به اين الگو، نيرويی پديد میآوَرَد که برخی، از آن، به "رذالتِ قدسی" تعبير کردهاند!
بُنمايههایِ اين الگو، عبارت است از: دروغ، قداست، ريایِ خالص، زندگیستيزی، و نفیِ کلّيّتِ حقوقِ بشریِ انسانها، به نفعِ خدايی موهوم! اين مجموعه، به گونهای پيکربندی و سازماندهی شده که بر ريز و درشتِ ضعفهایِ آدميان سوار میشود. نخست از انسانهایِ ضعيف آغاز میکند، و پس از چيرگی بر يک جامعه (به مددِ "اِرهاب"، که بهوسيلهیِ همان گروهِ ضعيفِ نخستين عملی میگردد)، فضا را، بهگونهای مسخ میسازد که در آن، تنها ضعفهایِ انسانها، و انسانهایِ ضعيف، امکانِ رشد داشته باشند. بهعبارتی: برایِ پايداریِ خود، با شدّت و گسترشی هولناک، به تأمينِ خوراک میپردازد!
در اينمجموعه، چيزی از جنسِ زيرکی و هوشياری، و خرد و انديشه وجود ندارد. تنها، بهظاهر، چنين متوهّم میشويم!
12 اسفندِ 1387
&
نشرِ نخست (بهرام اسکندری ميانه):